برچسب: فرخ نعمت پور
-
احمق
تپانچەاش را از زیر پیراهنش بیرون آورد، و در حالیکە مثل فیلمهای کاوبویی دور انگشت اشارەاش می چرخاندش، گفت اول بە قفس میرسیم بعد بە آزادی پرندگان دربند. گفت در قفس، اول بە حق ورود دست پیدا میکنیم، بعد در آزادی پرندگان بە حق برابری استفادە از هوای آزاد و پرواز. اینو با باد عجیبی […]
-
چهارچنگولی
چهارچنگولی شهر تازە توسط نیروهای حکومتی تسخیر شدەبود. بقول رادیوی مرکز، ضدانقلاب از شهر گریختەبود. البتە مجری نگفت کە همین ضدانقلاب در مناطق پیرامونی، یعنی در روستاها کماکان باقی ماندەبودند و دولت تنها کنترل شهرهای اصلی را تا این لحظە توانستەبود در دست بگیرد. جنگ و گریز در اطراف شهر و در روستاها ادامە داشت، […]
-
عبور از خیابان
عبور از خیابان هر روز از اینجا، از این خیابان می گذرم. البتە نە همینجوری؛ نە، می گذرم تا بە سر کار بروم. از دوشنبە تا جمعە. و شنبە و یکشنبە هم یا خانە می مانم، یا بە پارک کنار منزلم می روم تا کمی هوای آزاد را بقول معروف استنشاق کنم. و استنشاق می […]
-
سفر بە بیکران
سفر بە بیکران دایە غنچە، سالهای طولانی در خانە زیستەبود. او تقریبا همیشە خانە بود. دایە تنها برای عیادت اقوام، عروسی های گاەبگاهی، و مراسم ختم آشنایان از خانە پا بە بیرون می گذاشت. او آنقدر در خانە قدیمی، کە حال زمان از سر و رویش می بارید، ماندەبود کە عین در و دیوارهایش شدەبود. […]
-
بازگشت
بازگشت من و آقای داودی سالهای سال است همسایە هستیم. من و او در خیلی چیزها شبیە همدیگر هستیم. اینکە هر دو عضو یک حزب سیاسی بودیم (البتە بدون اینکە از این موضوع مطلع باشیم)، هر دو مثل هم از میهن فرار کردەبودیم، محض اتفاق هر دو بە ترکیە رفتەبودیم، بعد از آنجا بە اسکاندیناوی […]
-
ساعت مچی قدیمی
ساعت مچی قدیمی یک ساعت قدیمی سیتی زن توی جعبەام در خانە دارم. سالهای طولانیست دارمش. مال دائی ام بود. دائی ام کە در یک درگیری در منطقەای میان بانە و سردشت کشتەشد. با رفیقش. جسد یک ماە توی گور بود کە دوبارە برای شناسائی درش آوردیم. خبر مرگ آمدەبود و اما اطمینانی از آن […]
-
چیزی تغییر کردە
چیزی تغییر کردە سال شصت و چهار بود. دقیق پنج سال از جنگ ایران و عراق می گذشت. شهر کە تنها دە کیلومتر از مرز عراق فاصلە داشت تقریبا از سال ۶٢ بە بعد بطور مرتب بمباران می شد. خیلی ها برای همیشە رفتەبودند، و بە شهرهائی کە بیشتر امن بودند و از مرز فاصلە […]
-
بی حوصلگی رهبر
بی حوصلگی رهبر (برگردان: ماجد فاتحی –نویسندە: فرخ نعمت پور) چهل سال پس از شکست طرح انقلابی، رهبرتصمیم گرفت بالای مرتفعترین کوه روبروی وطن برود. او نیاز داشت در آنجا هم گذشته، هم حال و هم آینده را بررسی کرده و عمیقا بیندیشد. اینکە کجای کار اشتباه بود، و چرا این اتفاق افتاد! کوهها آنقدر بلند و […]
-
اعدام
اعدام روی چهارپایە اعدام، حلقە طناب در گردن بودم کە تلفن همراهم زنگ زد. بە جلاد کە آن پایین ایستادەبود، و در فکر لگدزدن بە چهارپایە نگەدارندە حیات من بود نگاهی پرسشگرانە انداختم. یعنی اینکە لطفا موبیلم را از جیبم دربیاورید تا بتوانم بە فردی کە زنگ زدە جواب بدهم. من کە تحت تاثیر یک […]
-
مقاومت
مقاومت آوازخواندن ژست مخصوص بەخود را دارد، و فکر کنم همە جای عالم، روی این کرە خاکی چنین است. خصلتی مشترک و شاید مادرزادی میان همە. آدمها آواز کە می خوانند، معمولا ابتدا گردنشان را می کشند، بعد سرشان را بالا می گیرند و در حالیکە گلویشان را پر از باد می کنند در آخرین […]