فرخ نعمت پور
نوسەر

نوسەر

نوسەر ناوم فەڕۆخ نێعمەتپوورە و لە شاری بانە لە دایک بووم. یەکەمین نووسینەکانم لە بواری چیرۆک بە زمانی فارسی لە تەمەنی ١٥ ساڵیدا بووە لە ژێر کاریگەریی بەرهەمەکانی ڤیکتۆر هوگۆ کە وەک دەستنووس ماون و وەک بەشێک لە یادگاری ژیان و هەوڵی من بۆ بەنووسەربوون لە ئەرشیڤەکانمدا ماون. هەرچەند یەکجار بە تەمەنێکی کەم دەستم بە خوێندنەوەی هوگۆ کرد و بە گوێرەی پێویست لێم هەڵنەگرتەوە. هەمیشە هۆگری توند و تۆڵی خوێندنەوە بووم و لە گەڵیا خەریکی نووسینیش بوومە. لە بیرم دێت هەمیشە دەفتەرچەیەکم لە گیرفاندا بوو و بیر و هەستە کتوپڕییەکانی خۆمم تیا دەنووسینەوە. دواتر بەرەبەرە دەستم دایە نووسینی شیعر و…[ادامه]

نوسەر
خواندم !

خائن بی وطن

کات 14/11/1401 527 بازدید

خائن بی وطن

(برگردان از کردی: ماجد فاتحی
نویسندە: 
فرخ نعمت پور)

خانوادە او، موقع مسابقات فوتبال بە چند دستە تقسیم می‌شوند. البتە تعداد افراد خانواده آنچنان زیاد هست که همه تیم‌ها طرفداران خاص خودشان را داشتەباشند. قبل از اینکه بازی‌ شروع شود، هرچه لازم باشد، می‌خرند: از تخم آفتابگردان گرفتە تا نوشابه، چیپس و… سرانجام آبجو. با فرارسیدن تورنمنت، حال و هوای خانه کلی تغییر می‌کند. آرزوها، عصبانیتها، جدال‌های لفظی و سر و صدا همه اتاق‌ها را فرا می‌گیرد. هر یک هوادار تیمی، و تا جایی که توان دارد در صدد دفاع از آن بر می آید. و همە چنان داد و فریاد راه می‌اندازند کە انگار می توانند بە پیروزیش کمکی کنند!  تنها اوست که از هیچ تیمی طرفداری نمی‌کند. او همه تیم‌ها را دوست دارد،… و یا شاید هیچ تیمی را دوست ندارد.

او در واقع فقط بازی حرفه‌ای و زیبا را دوست دارد، بنابراین برایش مهم نیست کدام تیم برنده و یا بازنده است. او همراه همە هواداران (حال فرقی نمی کند کدام)، موقع گل زدنها و لحظات حساس بازی فریاد می زند و هوا می پرد. درست مثل آنها پایکوبی می کند و دیگران را در آغوش می‌کشد. به همین خاطر زمانی که بازی تمام می شود، از همه خسته‌تر است. آنقدر سر و صدا راە انداختە و نعرە کشیدە که صدایش گرفته، و آنقدر چیپس و نوشابه خورده و نوشیده که دلش بە هم می خورد. هوادارها‌ از او بسیار متنفراند، اما چاره‌ای جز تحمل ندارند. به باور آنها او بزرگترین خائن موجود در این جهان است. خائنی که هیچ جائی او را نمی‌خواهند، و در واقع به هیچ جائی هم تعلق ندارد!

خائن‌ترین فرد ممکن بی وطن.

‌روزی، بازی میان دو تیم بود. گروه اول کە هوادار تیم آبی پوشها بود در سمت راست او نشسته بودند؛ و گروه دوم کە طرفدار تیم لباس قهوه‌ای ها در سمت چپش. او نیز میانشان. بازی، بسیار زیبا و مهیج بود. و نعرەهای گوشخراش درون اتاق به حدی زیاد که هیچ فرد عادی قادر بە تحمل کردن آن نبود. از بازی شصت و چهار دقیقە گذشتە بود، و دو تیم سە بر سە مساوی بودند. دو تیم، بسیار زیبا و حرفه‌ای بازی می‌کردند، و همین بسیار او را بە وجد آوردەبود. زیباترین و مهیج‌ترین بازی دنیا! بە یاد نداشت کە در زندگی اش چنین بازی خوبی دیدەباشد. و هیچ وقت به اندازه امروز هواداران دو تیم رقیب را بغل نکرده بود!

‌هر چه مسابقە به پایان نزدیکتر می‌شد، بازی باز زیباتر و جذاب‌تر می‌شد. در دقیقه هشتاد و پنج، دو تیم شش بر شش مساوی بودند. بازیکنان، خسته و سر تا پا عرق کرده با گذشت هر دقیقە، باز بهتر و بهتر بازی می‌کردند. نود دقیقە هم تمام شد. داور چهار دقیقه وقت اضافه داد. هنوز سی ثانیه از وقت‌ اضافه بازی نگذشته بود که تیم لباس آبیها گل هفتم خود را وارد دروازه حریف کرد.

گل، گل بسیار زیبائی بود و باعث شد او از جا بپرد و به جای اینکه هواداران سمت راست خود را بغل کند، هواداران سمت چپ را بغل کرد. هواداران سمت چپ که دیگر امیدی به گل تساوی نداشتند، در جای خود خشکشان زد. او همزمان با داد و هواری کە راە انداختەبود و خوشحالی کە می کرد تلاش داشت چگونگی گل زده شدە را یک بار دیگر تعریف کند که یک دفعه چیزی سنگین به پشت سرش اصابت کرد،… اصابتی چنان سنگین که همچون کیسه‌ای خالی در خود لایە لایە فروافتاد، و بر روی زمین چون توده‌ای لهیده دمر شد.

برگردان: ماجد فاتحی
نویسندە: فرخ نعمت پور
منبع: مجموعە داستان “همراه با زمزمه برگها“. 

دیدن داستان به زبان اصلی: خائین ترین بێ وڵات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *