جادە تمدن
جادە تمدن
آقای خاطرە، کارمند ادارە راە و ترابری، مسئول پروژەهای جادەکشی در یکی از مناطق غرب استان است. او سالهاست در این منسب قرار دارد و همیشە با افتخار دستی بە ریش سفید خودش کشیدە و می گوید: “من این افتخار را دارم کە مردم مناطق غربی را بە تمدن وصل کردەام، افتخاری کە خواهد ماند، چە بخواهند چە نخواهند!” اما آقای خاطرە هیچ وقت نمی گوید منظورش از این افرادی کە دانستن و ندانستنشان برای او فرقی نمی کند، چە کسانی هستند. او در اصل بە کنایە گوئی مشهور است، و معتقد است کە کلمات و جملات غیرمستقیم و کنایەای، همیشە از بیشترین تاثیرات برخوردارند. او می گوید کنایە باعث تحریک قوە اندیشە و تعقل می شود. او بشدت بە تئوری خوداندیشگی معتقد است. البتە این را بە یاد داشتە باشیم کە کنایەهای او بیشتر متوجە مردم پایین تر از خودش هست تا بالائیها. یک روز، رئیس، کە مردی اخمو و کم حرف بود، فرستاد و آقای خاطرە را احضار کرد. رئیس در حالیکە ظاهرا بشدت در فکر بود، گفت کە هنوز بخشی از مناطق غربی استان از نعمت راە و جادە بی بهرەاند، و باید چارەای اندیشیدە شود، کە اندیشیدە هم شدە! او گفت چندین روستا در این منطقە هنوز هستند کە اهالیش با پای پیادە، با الاغ، قاطر و اسب بە شهر رفت و آمد می کنند،… اینکە، حال این مردمان زمستانها زار است و بیچارەها از نعمت دکتر و دوا و درمان بی بهرەاند. سگرمەهای آقای خاطرە با شنیدن اینکە هنوز مناطقی هستند کە با تمدن در ارتباط نیستند، ضربدر تو هم رفت، اما خیلی سریع حالت عادی خودش را بازیافت، با تبسمی خفیف بر لب کە ویژە این نوع مواقع است، و چهرەای مصنوعا شاداب گفت: “جادەها و مردم، گاها ما را فراموش می کنند، اما ما نە!” چند هفتەای نگذشت کە کار شروع شد. دو کمپرسی و یک بولدوزر، با کارگران و کارمندان کلاە زرد بر سر، در میان آن تپەها و درەهائی پیدا شدند کە با درختان ویژە زاگرسی پوشیدە شدە بودند. آقای خاطرە، مثل همیشە، مهیج از کار و وظیفە جدید، با تیم همکاران خود کە دائما دوروبرش می پلکیدند، با کاغذی بزرگ در دست کە می گفتند نقشە است، این طرف و آن طرف می رفت و مانند سرداران جنگهای بزرگ دستورات و رهنمودهای لازم را صادر می کرد. دستها و بازوان کشیدە او کە جاههائی از طبیعت را نشانە می رفت، همە را بە جنب و جوش می انداخت. هنوز چند هفتەای از کار نگذشتە بود کە خبر دادند بولدوزرشان در حین کار با چیزی برخورد کردە. آقای خاطرە با عجلە بە محل مورد نظر رفت. درست چند متر آن طرفتر چاهی پیدا شد کە در آن عتیقەهای سفالی کە ظاهرا عمر و قدمت آنها بە سالهای بسیار دور برمی گشت، دیدە می شد. آقای خاطرە کە اولین بار بود در عمر مفید کارمندیش با چنین مسئلەای در چنین ابعادی روبرو می شد، بلافاصلە دستوراتی چند صادر کرد، از جملە اینکە کار فعلا باید متوقف شود، و بعد خیلی سریع با رئیس اخمویش تماس گرفت. رئیس هم پس از سرکشی از محل، بلافاصلە با سازمانها و ارگانهای متفاوت کشوری از جملە سازمان میراث فرهنگی تماس گرفت. از آن روز کشف بزرگ، سالها گذشتە. واقعیت این بود کە بعد از توقف کار جادە کشی، افرادی از ارگانها و دوایر دیگر دولتی آمدند و روزها و هفتەها و حتی ماهها در آنجا ماندند، و بە چیزی، کە مردم، از جملە اهالی غیرمتمدن روستاهای بی راە و بی جادە نمی دانستند چیست، مشغول شدند. اما مردم شکرگزارند. لااقل حالا چند کیلومتر جادە خاکی دارند کە الاغ، قاطر و اسبهایشان راحت تر از میان آنها در سفرهایشان بە شهر می گذرند. آقای خاطرە هم هنوز بعد از سالها، با وجود اینکە بازنشستە شدە است، هنگام تعریف خاطرات قدیم، می گوید: “تمدن می تواند باعث توقف تمدن شود!
این داستان در کتاب “پەڵەی لیخن” چاپ شدە است.
دیدگاهتان را بنویسید