دسته: داستان
-
پری دریایی
پری دریایی برگهای زرد و قرمز پاییزی روی برف سفید افتادەاند. صبح زود یک روز زمستانی است. من اولین کسی هستم کە برف باریدە دیشب را لگدکوب می کند. سکوت عجیبی حکمفرا است. انگار برف صداها را همە بلعیدەاست. حتی صدای قدمهای من هم بگوش نمی رسد! برف میل عجیبی بە آرامش دنیا دارد. در […]
-
مقاومت
مقاومت آوازخواندن ژست مخصوص بەخود را دارد، و فکر کنم همە جای عالم، روی این کرە خاکی چنین است. خصلتی مشترک و شاید مادرزادی میان همە. آدمها آواز کە می خوانند، معمولا ابتدا گردنشان را می کشند، بعد سرشان را بالا می گیرند و در حالیکە گلویشان را پر از باد می کنند در آخرین […]
-
بخاری
بخاری مادر گفت بیرون سردە، زمستان آمدە و دیشب برف زیادی باریدە. من بخاری را با خودم برداشتم، و زدم بیرون. آری هوا سردبود. مادر مثل همیشە دروغ نمی گفت. راستی کجا می خواستم بروم؟ یادم نمی آید. انگار سرمای زمستان, آن را از یادم بردەاست. اما مهم نیست. مهم بیرون بودن است. مگر قرار […]
-
کسی می رود
کسی می رود دیشب من همه اش خواب میدیدم. یعنی من نە تنها دیشب، بلکە مدتهاست مرتب خوابم می بینم. البتە نە از آن خوابهائی کە در آن کسی می آید. نە، از آن خوابهائی کە کسی می رود. و کسی می رود. یعنی هر شب در خواب من او می رود. در خواب، من […]
-
شاید سگی بخرم
شاید سگی بخرم روزگاریست در خارجە زندگی می کنم. تقریبا مدت زیادی نگذشتەبود کە بعد از اولین دیدار دختر شش سالەام از یک خانوادە خارجی، البتە بە یمن رفاقت با دختر شش سالەاشان، بمحض برگشت بە خانە از من خواست کە برایش سگی بخرم. این را توی مسیر راە خانەامان، کە کوچە دور و درازی […]
-
قاب خشک
قاب خشک عکسی از جمعە غمگین را توی قاب خشک روی دیوار قرار می دهم. بیرون ابرها قهوەای اند، و اشکهای زرد از آنها شرشر می بارند. ناودانهای روی دیوار، آواز بیداد را سر می دهند. نمی دانم خستەام یا نە، تنها اینکە لبهایم را هیچ فریادی مهمان نیست و صدائی نمی آید کە “موسم […]
-
سیاە ـ سفید
سیاە ـ سفید بە قاب عکس روی دیوار خیرە می شوم. عکسی از دهە پنجاە و یا شاید چهل. عکسی سیاە ـ سفید از یک رفیق. بهتر بگویم از رفیقی سیاە ـ سفید. با سبیلی کلفت، نگاهی سنگین، موهای فرفری و پوستی کە شفافیت آن بە ماە می زند. همە چیز چنان حکایتی از استحکامی […]
-
کوچە بن بست
کوچە بن بست پدر هر روز دست مرا می گرفت، و از کوچەای رد می شدیم کە بن بست بود. در تە آن کوچە، خانە ما بود. خانەای کاهگلی با دری بزرگ، سنگین و زوار دررفتە. از درهای زمان قاجار. خانە ما در تە یک کوچە بن بست قرار داشت. نە مادر، نە پدر و […]
-
در عربستان
در عربستان عمو محمد کە در جوانی برای خودش یلی بود، و موقعیکە از محلە رد می شد همە دست بە سینە برایش می ایستادند و از ترس هیکل گندە، صورت خشن و اخلاق تنداش حسابی احترامش را داشتند، موقعیکە پیر شد، زانوهایش بە لرزە افتادند و قدمهایش سست شدند، ناگهان هوای حج بە سرش […]
-
سە حادثە بزرگ
سە حادثە بزرگ بە نظر بابا بزرگ سە حادثە مهم در زندگی او وجود داشتند. البتە حوادث مهم دیگری هم بودند، اما این سە چیز، چیز دیگری بودند! در واقع اینها سە ستون اصلی خاطرات زندگی او را تشکیل می دادند. بدون این سە ستون، خانە مثلثی او فرو می ریخت، و کاملا نە تنها […]