دسته: داستان
-
خر خانوادگی
خر خانوادگی خری داشتیم بە درازای عمر فامیلی. یعنی اینکە این خر از زمانهای بسیار کهنی میآمد. نە تنها متعلق بە دوران پدر و پدر بزرگ و پدر پدر بزرگ و… بود، نە اصلا حرف از اینها گذشتەبود، بلکە اساس پیدایش آن بە گذشتەای بسیار طولانی کە کسی بەدرستی تاریخ آنرا نمیدانست، برمیگشت. خر آنقدر […]
-
فردا باران میبارد
فردا باران میبارد دیروز ساعت چهار بعدازظهر خانە بودم. تازە از کار برگشتەبودم. ناهارم را خوردە، در حالت اغما و یک خوشی ناشناختە و غریب بر روی مبل قدیمی مدل دو هزار و دوازدهمیام لمیدە بودم کە هواشناسی کانال تلویزیونی از باریدن باران در فردا گفت. در همان حالت بینابینی کە انگار جایی بود میان […]
-
هوای خوب
هوای خوب امروز هوا خوب است. در کنار ساحل روی صندلی ارزان قیمتی نشستەام. با مایوی شنا بە تن، نوشابەای خنک در کنارم روی زمین، عینکی فوتوکرومیک و کتابی در دست. آسمان آبی تا دوردستها نور میافشاند. خوشحالم سرانجام تابستان فرا رسیدەاست. گاهی از روی کتاب سرم را بلند میکنم، و بە امواج دریا مینگرم. […]
-
امید واهی
امید واهی سالهای سال بود کە در بزرگترین قبرستان شهر کار میکرد. هم مسئول مردەشورخانە، و هم مسئول اعزام نهایی مردگان بە آخرین منزلگاەشان در این دنیای فانی بود. کم کم سنش بالا رفتەبود، و حال حسابی موهای سفید سراپای صورت و کلە هنوز پر پشتش را پوشانیدەبودند. نمیخواست مانند مردم از کوتاهی عمر و […]
-
بازی خشن
بازی خشن گربەای دارم کە موش خوردن از یادش رفتە، اما بەجایش بشدت دوست دارد با آنها بازی کند. تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست، زیرا موقعیکە گرسنە میشود، از فروشگاە برایش غذا میگیرم و هر روز در چند نوبت شکمش را سیر میکنم. اما مشکل اینجاست هنگامی کە با موشها بازی میکند، رفتار بشدت […]
-
لبخند مسیح
لبخند مسیح روزی کە مسیح را بەدار کشیدند، من آنجا روبرویش ایستادە بودم و داشتم جان کندنش را تماشا میکردم کە مادر زنگ زد و خواست بە فروشگاە محلە رفتە و نان بگیرم. من کە با وجود سن هنوز کمام در یک اتفاق خارقالعادە توانستە بودم ماشین زمان کاملا مدرنی اختراع کنم، و با آن […]
-
چە بلایی!
چە بلایی! بە مادرم کە نە بە اخبار گوش میداد و نە چیزی از جغرافیا میدانست، یکدفعە و بدون هیچ مناسبتی با صدایی محکم و رسا کە نشان از اعتماد بە نفس بی سابقە من میداد گفتم من میتوانم بە جنگ اوکراین پایان دهم! مادرم با تعجب بە من نگاە کرد، و در حالیکە ماندەبود […]
-
احمق
تپانچەاش را از زیر پیراهنش بیرون آورد، و در حالیکە مثل فیلمهای کاوبویی دور انگشت اشارەاش می چرخاندش، گفت اول بە قفس میرسیم بعد بە آزادی پرندگان دربند. گفت در قفس، اول بە حق ورود دست پیدا میکنیم، بعد در آزادی پرندگان بە حق برابری استفادە از هوای آزاد و پرواز. اینو با باد عجیبی […]
-
چهارچنگولی
چهارچنگولی شهر تازە توسط نیروهای حکومتی تسخیر شدەبود. بقول رادیوی مرکز، ضدانقلاب از شهر گریختەبود. البتە مجری نگفت کە همین ضدانقلاب در مناطق پیرامونی، یعنی در روستاها کماکان باقی ماندەبودند و دولت تنها کنترل شهرهای اصلی را تا این لحظە توانستەبود در دست بگیرد. جنگ و گریز در اطراف شهر و در روستاها ادامە داشت، […]
-
عبور از خیابان
عبور از خیابان هر روز از اینجا، از این خیابان می گذرم. البتە نە همینجوری؛ نە، می گذرم تا بە سر کار بروم. از دوشنبە تا جمعە. و شنبە و یکشنبە هم یا خانە می مانم، یا بە پارک کنار منزلم می روم تا کمی هوای آزاد را بقول معروف استنشاق کنم. و استنشاق می […]