ضعف دمکراسی
ضعف دمکراسی
مقولە دمکراسی از همان زمان یونان باستان مورد نقد قرارگرفت. شاید افلاطون اولین کسی باشد کە بەشیوە جدی و با یک درک نخبە گرایی فلسفی بە نقد آن پرداخت. او معتقد بود کە دمکراسی فرم قدرت مردم است، مردمی کە از کیفیت و آموزش لام برای ادارە جامعە بهرەمند نیستند و بنابراین رای و قدرت آنها مناسب ادارە جامعە نیست. او بە حضور فیلسوفان در قدرت سیاسی و در دست گرفتن امور باور داشت، فیلسوفانی کە می بایست بعد از یک دورە طولانی آموزش و تربیت، برای در دست گرفتن قدرت آمادە شوند.
مشهور است کە چرچیل هم گفتە دمکراسی بدترین نوع حکومت است اما فعلا چیزی بهتر از آن یافت نمی شود!
پس ضعف دمکراسی می تواند اساسا درگیرکردن مردم با امری باشد کە برای آن بە اندازە کافی، بعلت درگیری روزانە برای تامین احتیاجات اولیە زندگی خود، از کیفیت لازم برخوردار نباشند. مردمی کە می توانند توسط پول، قدرت، شانتاژ و دروغ فریب دادە شوند و یا تنها بر اساس امیال موقت خود رای بدهند و نە بر اساس منافع طولانی و راهبردی. البتە انتقادات دیگری هم بە امر دمکراسی وجود دارند، از جملە دورەای بودن و نمایندگی بودن آن (شکل غیر مستقیم حضور مردم در مقابل دمکراسی مستقیم دوران یونان باستان). اگرچە بسیاری معتقدند کە در عصر کنونی با تلفیق رای مردم با نخبە توانستەاند از عوام شدن صرف قدرت جلوگیری کنند و در واقع بنوعی پیشنهاد افلاطون را در موضوع بگنجانند. دمکراسی های لیبرال ـ دمکرات تلفیقی از رای مردم و نخبە هستند. یعنی مردم بە نخبەهای منتخب خود رای می دهند و برای مدتی بە آنان قدرت اعطا می کنند. نخبەهائی کە منعکس کنندە دیدگاههای متفاوت هستند، و در احزاب گوناگون با برنامەهای مجزا متشکل شدەاند.
اما شاید انتقاد مهم دیگری کە می توان بە دمکراسی وارد کرد، سوء استفادە جریانات راست افراطی از آن است کە نمونە مشخص آن می تواند فردی مثل هیتلر و یا ترامپ در عصر کنونی باشد. در واقع تجارب تاریخی دمکراسی نشان می دهند کە همیشە نخبە مورد نظر افلاطون بە قدرت راە نیافتەاست و گاها نیروها و افرادی از نردبان قدرت بالا رفتەاند کە با تعاریف موجود از نخبە ناهمخوانی داشتەاند.
در یک درک ساختارگرائی، هنگامیکە بە شیوە صعود این افراد می نگریم، متوجە می شویم کە بحرانهای ساختاری در نظام کاپیتالیستی از جملە علل موفقیت آنان بودەاست. بحرانهائی مانند بحران اقتصادی کە اساس مسئلەاند بیشتر اوقات با خود نیروهائی را بە نوک هرم راندەاند و نظر مردم را جلب کردەاند کە بعد از بە قدرت رسیدن خود، بویژە در سطح جهانی فاجعە آفریدەاند. حتی می تواند گفت در یک برآورد بعلت فجایعی کە آنان تحمیل کردەاند (مثلا هفتاد میلیون تلفات انسانی در جنگ جهانی دوم)، علیرغم حضور اندک آنان در قدرت، اما پیامدهایشان بسیار خطرناک بودەاست و بنوعی حتی دستاورهای دمکراسی را با سئوال جدی مواجە می کند. و درست همین ضعف ساختاری بودە کە بنوعی فلسفە وجود دیکتاتورهای مصلح را توجیە کردە و بە آنان اعتماد بەنفس کافی در مواجهە با دمکراسی خواهان را دادە است.
در واقع در چنین مواردی راستگرایان افراطی با بازی کردن زیرکانە بر روی جنبەهای نفرت انسانی، این نفرت را بە سوی اقلیتها (مثلا یهودیان و خارجیها) هدایت می کنند، و با دمیدن مداوم بر این نفرت با بسیج نیروهای امنیتی اقدام بە حذف گرایشات مخالف خود می کنند.
ضعف دمکراسی در چنین بزنگاههائی ما را با این سئوال جدی روبرو می کند کە آیا در اساس باید روی شکل قدرت متمرکز شد و یا در یک زبان مارکسی روی مناسبات تولید و نیروهای مولدە؟ زیرا بە قدرت رسیدن راست افراطی نشان می دهد کە دمکراسی (یعنی شکل قدرت) می تواند بشدت در مقابل بخش دیگر بە حاشیە راندە شود. بە زبانی دیگر آنگا کە کلیت ساختار احساس خطر می کند، بە شکل قدرت خیانت می کند و چهرە کریە خود را بە نمایش می گذارد. خوانش مارکسی از دمکراسی همانند دیگر خوانشهایش دارای بعد تاریخی است، یعنی پدیدە را در زمان و مکان خاصی بررسی می کند. مقولەهائی مانند دمکراسی بورژوازی از جملە مفاهیمی هستند کە این درک تاریخی را می رسانند. پس باید بنوعی درک خود از دمکراسی را با تاریخ پیوند داد تا بتوان درک کرد کە چرا در بطن کاپیتالیستی دمکراسی می تواند بە صعود گرایشات فاشیستی هم منجر شود.
پس بر خلاف بسیاری کە از مقولە دمکراسی یک خوانش غیر تاریخی دارند، این مقولە کاملا وابستە بە شرایط و موقعیتهای تاریخی خود است و می تواند توسط نیروهائی از مبانی خود خارج شود.
تا زمانی کە دمکراسی در شکل کاپیتالیستی باشد، ما با خطر بروز گرایشهای فاشیستی و راست افراطی روبرو هستیم. پس راهکار اساسی برای زدودن خطر، در واقع حذف بنیادهای کاپیتالیستی است. اگرچە تا حالا علیرغم تلاشهای بشری جایگزین واقعی برای آن یافت نشدەاست.
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید