در باب هنر شرقی
در باب هنر شرقی
هگل در بحث خود از هنر میگوید:
“بر طبق مفهوم اساسی زیبائی، هر اثر هنری دو بخش دارد که عبارتند از: الف) محتوای روحی یا معنی. ب) کالبد مادی یا صورت” 1 صفحه 629
وی سپس در توضیح این دو مفهوم میگوید:
“زیبائی، درخشش مطلق از خلال واسطه حسی است. مطلقی که در این میان پرتو میافشاند همان معنی است و واسطه مادی که مطلق از خلال آن میدرخشد، کالبد مادی است” 2 صفحه 629
و آنگاه که اثر هنری کامل را توصیف میکند، میگوید:
“در اثر هنری کمال مطلوب، این دو بخش یعنی معنی و صورت با هم در یگانگی و سازش کاملند، چندان که صورت یا کالبد مظهر کامل و تام معنی است و معنی نیز به نوبه خود جز آن صورت، واسطهای کافی برای تظاهر خویش نمی یابد”3 صفحه 630
وی آنگاه سه نوع اساسی هنر را برمیشارد که عبارتند از هنر کنائی، هنر کلاسیک و هنر رمانتیک. در توضیح هنر کنائی یا سمبولیک میگوید که در آن ماده (یعنی صورت) بر روح (یعنی معنی) مسلط است. در هنر کلاسیک میان روح و ماده توازن و یگانگی کامل وجود دارد و در هنر رمانتیک روح بر ماده مسلط است.
اما چیزی که در اینجا جالب مینماید ادامه توضیح او در رابطه با هنر کنائی است. هگل میگوید:
“در هنر کنائی محتوای روحی میکوشد تا وسیلهای کافی برای تجلی بیابد، ولی به مقصود نمیرسد. پس، از درخشش باز میماند. معنی در این حال بر واسطه خود مسلط نیست، بلکه خود مغلوب آن است… هنر اقوام شرقی، خاصه مصریان و هندوان بیشتر خصوصیت رمزپردازانه دارد.”4 صفحه 630 و631
آنجا که هگل بر هنر اقوام شرقی نظر دارد، بی گمان منظورش اقوام ایرانی هم هست. و اما در تفسیر بیشتر این نگرش هگل راجع به هنر شرقی، میتوان گفت که هنر کنائی بر طبق این تعریف هنر عدم وضوح اندیشه، ناپختگی آن از لحاظ فرم بیان و نارسائی اش در بیان معنی است. هنر شرقی در این معنا ناتوان از تسلط بر وسیله (فرم) در بیان خویش است، و این یعنی اینکه اندیشه در حوزه هنر در شرق به درازای تاریخی طولانی به اندازه کافی محسوس و رسا نبوده است.
حال سئوال این است، که عدم وضوح اندیشه در هنر خود میتواند چه معنائی داشته باشد؟ خاصه اینکه شعر در ایران فرم غالب و اصلی بیان بوده است. آیا میتوان آنرا به عدم وضوح و ناپختگی اندیشه در زمینههای دیگر هم بسط داد؟ آیا اساسا عدم وضوح اندیشه در هنر خود ناشی از عدم وضوح اندیشه در سایر زمینهها در کلیت خود نیست؟ آیا عرفان که میگوید برای درک واقعی اندیشههای عرفانی باید عارف بود، خود به معنای دور نگه داشتن اندیشه از مردم و مخاطبان آن نیست؟
البته در تاریخ غرب نیز ما شاهد متاثر شدن اندیشمندان آن دیار از اندیشههای شرقی هستیم. مانند شوپنهاور و هایدگر. هایدگر به مانند عارفان معتقد بود که هستی در ورای ظاهر پنهان است و برای یافتن این هستی معتقد بود که فلسفه باید زبان خاص خود و طبعا زبان شعری داشته باشد. اما این بدان معنا نیست که اندیشه در غرب اساسا ریشه در اندیشهها و روشهای عارفانه دارد. اینکه هگل میگوید که هنر کلاسیکی هنر یونانیان بود، خود نشان میدهد که اندیشه غربی ریشه در روشی دارد که در آن فرم و محتوی با هم مناسبند و بنابراین اندیشه نیز واضح و دارای قابلیت گیرندگی در میان مخاطبان بود. آنان اکادمی و مناظرههای کشف حقیقت داشتند (نمونه افلاطون، ارسطو و سوفیستها) و عارفان ما برای رخنه در عالم حقیقت، خلوت پیشه میکردند.
شاید بر طبق این روایت هگلی، همین عدم توانائی اندیشه در یافتن قالب مناسب خود در زمینه هنر، یکی از ریشههای اساسی عدم تحولات متناسب و هارمونیک در بافت این جوامع باشد.
1،2،3،4 فلسفه هگل، و.ت.ستیس. ترجمه دکتر حمید عنایت
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید