فرخ نعمت پور
نوسەر

نوسەر

نوسەر ناوم فەڕۆخ نێعمەتپوورە و لە شاری بانە لە دایک بووم. یەکەمین نووسینەکانم لە بواری چیرۆک بە زمانی فارسی لە تەمەنی ١٥ ساڵیدا بووە لە ژێر کاریگەریی بەرهەمەکانی ڤیکتۆر هوگۆ کە وەک دەستنووس ماون و وەک بەشێک لە یادگاری ژیان و هەوڵی من بۆ بەنووسەربوون لە ئەرشیڤەکانمدا ماون. هەرچەند یەکجار بە تەمەنێکی کەم دەستم بە خوێندنەوەی هوگۆ کرد و بە گوێرەی پێویست لێم هەڵنەگرتەوە. هەمیشە هۆگری توند و تۆڵی خوێندنەوە بووم و لە گەڵیا خەریکی نووسینیش بوومە. لە بیرم دێت هەمیشە دەفتەرچەیەکم لە گیرفاندا بوو و بیر و هەستە کتوپڕییەکانی خۆمم تیا دەنووسینەوە. دواتر بەرەبەرە دەستم دایە نووسینی شیعر و…[ادامه]

نوسەر
خواندم !

چهار بە جای یک

کات 09/04/1396 1,492 بازدید

چهار بە جای یک

مدتیە چشمان گاو، نگاە خیالم را می دزدند،… بخودشان مشغولم می کنند. شاید بپرسید کدام گاو؟ باید بگویم کە برای من فرقی ندارند. پیش من، نگاە و چشم گاوها همە مثل هم اند. گاو شیردە، گاو گوشتی، گاو هندی، تبتی، هلندی، فرانسوی و…،… نە، برای من هیچ فرقی ندارند. علت هم چشمهایند. نگاە گاوها همە مثل هم اند. شاید بپرسید کە چگونە؟ باید بگویم کە نگاە گاو بیشتر از هر نگاە دیگری انترناسیونال و بین المللی است. تنها نگاهی ست کە از مرزها تاثر نپذیرفتە و هر جا کە بروید، همان نگاە است. آنها همە مثل هم بە علفزار خیرە می شوند، مثل هم هنگام نشخوار بە تو نگاە می کنند و باز مثل هم هنگام لحظات دلتنگی آب از گوشە چشمهایشان می ریزد پایین.

چشمان گاو، غمگین ترین چشمان دنیایند.

من این حرف را از خودم درنیاوردەام. تجربە نشانم دادەاست. از روزی کە فرصتی پیش آمد و توانستم نصف جهان را بر اساس یک میل ناخواستە درنوردم، بە این نتیجە درخشان رسیدەام. نتیجەای کە من آن را حاصل نبوغ خودم می دانم. من با ماشین از کوهها و دشتهای نروژ عبور کردەام، از سوئد گذشتەام، خاک تخت و بی افق دانمارک را درنوردیدەام، از خاک پهناور آلمان بە طرف هلند گذر کردەام، و در همە این مسیر همان نگاە را دیدەام. حتی هنگامی کە از مرز ایران و عراق گذشتم، یا قاچاقی از مرز میان ترکیە و عراق با هزار دردسر عبور کردم، دوبارە سر راهم بە همین نگاهها برخورد کردم. آنها همەاشان مثل هم اند. عجیب نیست!؟

باید بگویم کە نە، عجیب نیست. علت هم خیلی سادە است. موجودی کە بخواهد خودش باشد و بە هر شرایطی تن درندهد، چشمانش اینجوری می شود. شاید بپرسید کە چطوری شد بالاخرە موجودی پیدا شد کە بە هر شرایطی تن درندهد؟ در جواب باید بگویم (بە علت این کە من اساسا آدم ماتریالیستی هستم)، فکر کنم علتش اینه که گاوها چهار تا معدە دارند (اگر اشتباە نکنم). خوب با این حساب آنها وقت کافی خواهند داشت کە بنشینند و در حالی کە نشخوار می کنند بە دنیا و مسائلش فکر کنند، بە آدمهائی کە هر روز از جلو چشمان آنها می گذرند و هزار و یک نکبتی و بدبختی دارند. بە نظر من موجودی کە اینقدر فرصت داشتە باشد کە چند ساعتی از روز را بنشیند و فکر کند، باید بە نتایج عالی ای رسیدە باشد. شاید بپرسید خوب این کە آنها را شبیە بە اولین آریستوکراتهائی می کند کە بعد از این کە بشر توانست بە اندازە کافی غذا تولید کند فرصت این را پیدا کردند بە مسائل معنوی و فکری برسند، یعنی این کە اینها هم درست مثل اولین روشنفکران آریستوکرات بە قیمت کار دیگران فرصت این را پیدا کردند کە بنشینند و فکر کنند! باید بگویم کە نە اشتباە می کنید دوست عزیز!… اشتباە!… می دانید چرا؟ چون کە اولین آریستوکراتها چهار تا معدە نداشتند، و بنابراین چون کە نمی توانستند نشخوار کنند پس بناچار از کار دیگران دزدیدند و خوردند و بعد متفکر شدند، اما گاو ما از این قانون مستثنی شد، و علت آن هم تنها یک اتفاق ماتریالیستی ست. چهار بە جای یک.

گفتم کە گاوها بعد از این همە مشاهدە و تفکر باید بە نتایج عالی ای رسیدە باشند. آرە من کاملا مطمئنم. اما اثباتش برایشان مشکل است. آخر گاو چون کە نە می تواند بنویسد و نە می تواند حرف بزند، دیگر کاملا از مرحلە اثباتی بە بیرون پرتاب می شود. یعنی پرتش کردەاند، و این چنین بزرگترین فاجعە تاریخ اتفاق می افتد. او در حقیقت تمام افکارش را برای خودش نگاە می دارد، و این باعث شدە کە کسی متوجە نشود کە حقیقت تنها پیش آنها است و بس! شما می دانید کە در دنیائی کە ما زندگی می کنیم آنهائی بیشتر خرشان از پل می گذرد کە کمتر فکر می کنند و بیشتر حرف می زنند. و این رمز بیچارگی گاو بیچارە ماست کە در حقیقت می بایستی دنیا را او هدایت می کرد.

البتە فکر نکنید کە چون من کشورهای دیگر جهان را نگشتەام پس دارم از خودم همین طوری حرف می زنم، نە! من عکس تمامی گاوهای دنیا را نگاە کردەام،… شبها و روزهای مدید. و بر بستر یک منطق استقرائی بە این نتیجە بکر رسیدەام. نظریەام تماماً علمی ست. باور نمی کنید! یک روز بیائید خانەام کە تمامی مدارکم را نشانتان بدهم. می دانید من واقعاً آدم خوشبختی ام کە توانستەام بە این کشف بزرگ نائل آیم. واقعا بزرگ و خوشبخت! و درست بعلت این کە من حقیقی ترین حقیقت ها را دریافتەام، از طرف دیگران بە اندازە همان گاو بە من ناروائی ها شدە است. سکوت!… آری سکوت،… توطئە سکوت! همە در مورد این کشف بزرگ عمداً سکوت کردەاند، و بیچارەها نمی فهمند کە آنان اند که ضرر می کنند، نە من و نە بیچارە گاو ما. اما،… اما بدبختی من این است کە چون کە گاو نیستم، بر اساس هویت وجودی خودم (این کە می توانم حرف بزنم و بنویسم)، ناچارم کە در موردش سخن بگویم و بە این ترتیب از همان لذت و آرامش عقلانی و علمی گاوی برخوردار نباشم، و ناچارم مدام با آدمهای دیگر کلنجار بروم کە سخنان مرا بپذیرند و بە آن توجە کنند. بیچارە گاو کە من مبلغ نبوغ او در جهانی شدەام کە نبوغ شکن است و از آن تا اعماق وجودش متنفر است. متنفر متنفر!

چهار بە جای یک

البتە باید اذعان کنم کە گاوها آنقدرها هم ‘آلترویست’، منظورم اینە کە ‘نوع دوست’ نیستند، منظورم اینە کە ‘بشردوست’ نیستند. آنها چون کە فهم و شعور دارند خط ظریف میان نوع دوستی و خودپرستی را می دانند و بنابراین بشدت رعایتش می کنند. آنها می دانند کە موجود عاقل نباید در هیچ موردی زیاده روی کند، چە سیاست، چە عشق، چە غذاخوردن و خلاصە هر چیزی در این دنیا. و برای همین هم هست کە چهار تا معدە دارند، برای این کە بتوانند جلو زیادەخواهی خود را در علفزارها بگیرند. پس،… پس گاوها بخودشان هم فکر می کنند، اما این بخود فکر کردن نتوانستە جلو انترناسیونال بودن آنها را بگیرد. من یک بار در حالی کە گوشەای خودم را پنهان کردەبودم (فکر کنم داشتم یا از کوههای ترکیە عبور می کردم یا از دشت پهناور آلمان) کە یکی از آنها درگوشی بە دیگری گفت: “تنها خرها انترناسیونالیست نیستند!” و این حرف را چنان با لحن محکمی گفت کە من بلافاصلە بە عمق آن پی بردم و پیش خودم فرمولە کردم کە “گاوها انترناسیونالیست اند و خرها ناسیونالیست!” جملەای کە هنوز کە هنوزە پیش خودم نگاهش داشتەام و جرأت نمی کنم بیانش کنم. فکر کنم از این لحاظ بە گاوها رفتەام، نە بە خرها کە هر چیزی را عرعر می کنند.

اما،… اما باید اذعان کنم کە مدتیە دارم با خودم کلنجار می روم. این کە اگر شرط عقلانیت، پیداکردن خطوط ظریف میان قطبهای متضادە، پس این خط ظریف باید جائی میان گاو و خر پیدا بشود. خطی کە واقعاً پیداکردنش دشوار است. و شاید همین دشوار بودن است کە گاو ما را اینقدر در نگاە و چشمان یک ریخت و یک دست کردەاست. شاید همین دشواربودن است کە او را هم در این مورد و هم در نگاە و در چشمان یک بعدی و یکسان کردەاست. گاهی وقتها فکر می کنم کە در بعضی جاها خطوط میانی وجود ندارند و از این لحاظ باید توی فلسفە اخلاق ارسطو رید کە مرتب بر راە طلائی میانی می کوبد! این گاو ما هم عجب انقلابی بپاکردە است!

در مواقعی کە با خودم کلنجار می روم، دوست دارم من هم چهارتا معدە می داشتم تا می توانستم وقت کافی جهت تفکر حول این مسئلە داشتە باشم، امری کە متاسفانە دست نمی دهد و من باید قبول کنم کە یک انسانم، انسانی با یک معدە و با بیست و چهار ساعت شبانەروزی، کە هشت ساعت آن را باید بخوابم، لااقل هشت ساعت آن را باید کار کنم و هشت ساعت باقیماندە را باید صرف رفع و رجوع کارهای خانوادگی، زیستی و غریزەای بکنم و این چنین باز سالها و سدەها و هزارەها از گاوها عقب بیافتم!

ولی باید راهی وجود داشتە باشد،… باید!

فکر کنم بالاخرە باید کاری کرد کە گاوها بە زبان بیایند و آنچە را در دل و درون دارند، بیرون بریزند. نە بە خاطر خودشان،… نە! بە خاطر ما انسانها.

بە خاطر انسانهای تک معدەای بدبخت ماندە در میان گاو و یا خر بودن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *