عمقی بە دوآلیسم
عمقی بە دوآلیسم
دوآلیستها بە حضور و وجود همزمان دو پدیدە متصاد باور دارند و جهان را نتیجە حضور این دوی متضاد می دانند. بعنوان نمونە شب و روز، بدی و نیکی، سیاهی و سفیدی و غیرە. در این مفهوم نمی توان عناصر متضاد را بدون وجود یکدیگر تصورکرد.
برای اینکە بتوان بهتر بە این اندیشە پی برد تصور کنید تاریکی را بدون مفهوم روشنائی! شاید بگوئید کە آری امکان تصور آن هست. اما از یاد نبریم کە ما می توانیم آن را تصور کنیم زیرا کە کماکان مفهوم روشنائی در ذهن ما وجود دارد. و البتە پیداکردن انسانی کە تنها یکی از این عناصر متضاد در ذهنش باشد مشکل است، و اساسا چنین انسانی نمی تواند وجود داشتە باشد. زیرا او در جهانی متولد می شود با پدیدەهای متضاد. پس در واقع فرض ذهنی ما کە تصور تاریکی بدون تصور روشنائی امکان پذیر است، منطقا باطل است.
اگر این تصور دوآلیستی را مبنا قرار بدهیم، متوجە می شویم کە تصور مرگ و زندگی (بعنوان عناصر متضاد) نیز بدون وجود همدیگر امکان ناپذیر است. نمی توان زندگی را بدون مردم و مرگ را بدون زندگی تصور کرد. حتی در مفاهیم مذهبی نیز این دوآلیسم وجود دارد. تصور کنید وجود همزمان بهشت ـ جهنم را. حتی پایە فکری خدا برای خلقت جهان نیز یک پایە دوآلیستی است.
پس در این مفهوم، زندگی و مرگ مفاهیمی ابدی هستند. چونکە زندگی وجود دارد پس مرگ هم وجود دارد، و چونکە مرگ وجود دارد پس زندگی هم وجود دارد. مرگ در لایتناهی خود، جنین تصور زندگی است و زندگی در لایتناهی خود، جنین تصور مرگ. بنابراین مفهومی بنام ‘هیچ’ نمی تواند وجود داشتە باشد. هیچ، بعنوان عدم وجود ‘مرگ و زندگی’ و بعنوان مفهومی کە در آن نە زندگی وجود دارد و نە مرگ، اساسا در یک معنای دوآلیستی نمی تواند وجود داشتە باشد. زیرا همیشە تصور دوآلیستی، و یا وجود دوآلیستی ‘مرگ ـ زندگی’ وجود دارد. در این بیان حتی مرگ هم نمی توان هیچ باشد زیرا چنانکە گفتە شد مرگ سرچشمە تصور زندگی است.
البتە از یک نگاە دیگر فلسفی، انتقادی کە می تواند بە این نگرش وارد باشد این است کە از جنس همگون است کە همگون می تواند پدید می آید، و نە از ناهمگون همگون، و یان همگون از ناهمگون. بعنوان نمونە از آدم آدم پدید می آید و از آدم نمی تواند گربە پدید بیاید. و در همین معنا، از مرگ مرگ پدید می آید و از زندگی زندگی. بنابراین مرگ نمی تواند سرچشمە تصور زندگی باشد، و یا زندگی سرچشمە تصور مرگ. اینها نافی همدیگرند و نافی ها نمی توانند سرچشمە تصور یکدیگر باشند.
اما شاید بتوان بە این صورت بە این نقد جواب داد کە نباید مرگ را چنان بعنوان عنصر مجزائی در نظر گرفت کە رابطە آن را با زندگی فراموش کرد. در واقع نە مرگ یا زندگی بطور مجزا، بلکە این ‘مرگ ـ زندگی’ است کە همزمان وجود دارند. و اگر دو مفهوم متضاد همزمان وجود داشتە باشند و وجود هر دو منوط بە وجود همزمان آنهاست پس می توان زایش آنان را بە چنین مبنائی نسبت داد.
اما اگر دوآلیسم را بە مفاهیم اجتماعی تسری دهیم، کار کمی از جملە برای آرمان خواهان دشوار می شود. بعنوان مثال در مفهوم دوآلیستی می توان گفت کە ظلم و عدالت همزمان یافت می شوند و تصور و یا وجود یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در این مفهوم نە می توان برای همیشە ظلم مطلق برقرارکرد و یا عدالت مطلق. در واقع جوامع بشری پدیدەای اند در میان این دو و یا از جنس هر دو، حال بستە بە شرایط، در یکی عنصر عدالت برجستە است و در دیگری عنصر ظلم. پس اگر آرمان خواهی ای وجود دارد، وجودش معطوف بە نسبی گرائی است.
بە نظر می رسد تجربە بشری در این مورد بیشتر با دوآلیسم همخوانی دارد تا با اندیشەهای دیگر. بشر مرتب درگیر کشمکش میان ظلم و عدالت بودەاست و همیشە در پی بازتعریف روابط میان این دو.
در پایان باید گفت کە دوآلیسم وجود همزمان عناصر پایەای متضاد است و طبق آن، وجود را باید در پیوند متقابل متضادها دید.
عمقی بە دوآلیسم
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید