دسته: دوستان ترجمه داستان
-
بی حوصلگی رهبر
بی حوصلگی رهبر (برگردان: ماجد فاتحی –نویسندە: فرخ نعمت پور) چهل سال پس از شکست طرح انقلابی، رهبرتصمیم گرفت بالای مرتفعترین کوه روبروی وطن برود. او نیاز داشت در آنجا هم گذشته، هم حال و هم آینده را بررسی کرده و عمیقا بیندیشد. اینکە کجای کار اشتباه بود، و چرا این اتفاق افتاد! کوهها آنقدر بلند و […]
-
حکم رهبر
(برگردان: ماجد فاتحی –نویسندە: فرخ نعمت پور) حکم رهبر به رهبر خبر دادند که او نمی خواهد همراه ماشین راهی ماموریت شود. گفتند می گوید کفشهایم پارەاند، و انگشتانم به مانند مار دشت خاکی از سوراخها سر بیرون می آورند و با زبان خشکیدەشان خاک جلو خود را می لیسند. گفتند می گوید اگر یک جفت کفش […]
-
رهبر برمی گردد
رهبر برمی گردد (برگردان: ماجد فاتحی –نویسندە: فرخ نعمت پور) اگر چه رهبر هفتاد سال داشت، اما دستور بازنشستگی آنانی را صادر کرد که سنشان پنجاه ساله بود. در کنگره بعد در همان سال، به دلیل افکار روشن و تابنده رهبر، دگر باره برای چهار سال آینده برگزیده شد. انبوه رای دهندگانی که به وی رای دادند، […]
-
رهبر
(برگردان: ماجد فاتحینویسندە: فرخ نعمت پور) رهبر رهبر در دل کوه داخل پناهگاهی است ساختەشدە با سیمان و بتون، پناهگاهی با چندین اتاق تو در تو کە رویش با صدها و هزارها تن سنگ و ماسه پوشانیدەشدە. رهبر دهها سال می شد کە در این پناهگاه مستقر بود، و رهبری انقلابیون حول و حوش و فراسوی مرز […]
-
همراه با کوچه
همراه با کوچه (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) آرزوی مرگ داشت. خیلی وقت بود تنها خودش باقی ماندەبود. در ساختمان بزرگی تنها، که سه نسل یکی بعد از دیگری در آن زیسته بودند، زندگی میکرد. تمام گوشه و کنار ساختمان حکایت از داستانها و یادبودهای نسلهای قبل بود. دیوارها، کمدها و کابینتها و […]
-
یافتن
یافتن (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) مادر بزرگ` نمیدانست عکس چیه. اولین بار که نشانش دادم، نگاهی بە آن انداخت، و کمی بعد از خود دورش کرد. گفت حرامه،… حرام! عکس خودش بود! سالها پیش از او گرفتەبودند،… بدون اینکە متوجە باشد. مادرم نمیگفت حرامه،… عکسها را مینگریست، اما چیزی نمیگفت. در سکوت […]
-
باران و تاریخ شناسان محلەمان
باران و تاریخ شناسان محلەمان (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) بارانی عجیبی میبارد. با رگباری شدید. دانەهای بزرگ و درشت. خیس، آنقدر خیس که هر قطرهای از آن میتواند محلهای یا شهری و کشوری را بخیساند. نه نسل من، نه نسل قبل از من و نه حتی نسلهای بعد از من هم چنین […]
-
برفهای بیزار
برفهای بیزار (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) در این جهان خود را جزو خوشبخت ترین آدمها میداند. لااقل یکی از آنها. یکی از آن آدمهائی که به ندرت یافت میشوند. آنانی که بسیار شاداند، و خندههایشان ظاهری نیست و از اعماق وجودشان است. جایی در اعماق درون که مملو از خنده است، و […]
-
تلفن
تلفن (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) به خودش می گوید همین که رسیدم اولین کاری که میکنم اینه تلفن بزنم. خیلی وقته از تلفن استفاده نکردە. آنجا موقعیت جوری بود کە دیگر کسی از تلفن استفاده نمی کرد. مردم همچون سالهای دور گذشته برای شنیدن اخبار و جویا شدن حال و احوال، به […]
-
خائن بی وطن
خائن بی وطن (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) خانوادە او، موقع مسابقات فوتبال بە چند دستە تقسیم میشوند. البتە تعداد افراد خانواده آنچنان زیاد هست که همه تیمها طرفداران خاص خودشان را داشتەباشند. قبل از اینکه بازی شروع شود، هرچه لازم باشد، میخرند: از تخم آفتابگردان گرفتە تا نوشابه، چیپس و… سرانجام آبجو. […]
-
کنارەها
کنارەها (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) بعدازظهر روزی از روزهای زندگی بود. پدر دستش را گرفت و با خود بیرون برد. از حیاط گذشتند. مادر، مرغ و خروس ها را داخل لانه می کرد. از کوچه هم گذشتند. اهالی محله آخرین نگاەهایشان را از شکاف درب خانەهایشان به بیرون، بدرون کوچە بدرقه می […]