طالع بینی و انقلاب
طالع بینی و انقلاب
مثل بیشتر آدمهای این دورە و زمانە، مدتیە در او یک انقلاب دیدگاهی ایجاد شدە و بعد از سالها مطالعە جدی اندیشمندان و فیلسوفان و دست نیافتن بە آنچە طالبش بود، بشدت بە این نتیجە رسیدە کە راز سرنوشت نە تنها آدمها، بلکە تمام جریانات و اتفاقات مهم تاریخی هم در طالع بینی نهفتە است،… بویژە در طالع بینی چینی، کە بە اعتقاد او بعلت اینکە مردمان چینی مردمانی تلاشگر، صبور، مودب و با پرنسیپپی اند، پس طالع بینی اشان هم سرآمد همە طالع بینی های دیگر است. حال او بە جای داشتن کتابهای مشهور در باب خوانش و تجزیە و تحلیل اتفاقات و روندهای تاریخی مهم، طالع بینی چینی را کە بە جزوەای می ماند، در کنار خود، و یا بهتر بگوئیم در بالای تاقچەاش دارد، و هر از چند گاهی باب داشتن و یا بەروزکردن دیدگاههای استراتژیک خود، بدان مراجعە می کند. و چە کیفی دارد خواندن این جزوە کوچک، اما بشدت عمیق، دگرگون کنندە و روشنگر راە،… و او با چە لذت و اشتیاقی بە آن دست می برد و صفحاتش را لمس می کند. بویژە در شبها، کە سکوت و آرامش چنان بر وقار و جلال کلمات و جملات درون جزوە می افزایند کە او گاهی وقتها دوست دارد بنشیند و بە مانند بچەها دلی از غربت بواسطە یک گریە شرقی، آن هم از نوع دور آن، درآورد.
اما بعلت اینکە او همیشە از نوع ایدئولوژیستهای وطنی بودە و اهل ملی کردن ایدەهای بزرگ جهانی، قبل از هر تلاش دیگر در زمینە دیگری، بە سال پنجاە و هفت چسبید. پیش او آنچە در سال پنجاە و هفت اتفاق افتاد چنان حادثە مهمی بود کە مردم، درست بعلت اهمیت آن، آنرا عامدانە فراموش کردەبودند و آگاهانە نمی خواستند بیادش بیاورند،… حال چە برسد بە خوانش دوبارە آن، کە گاو نر می خواهد و مرد کهن! اینکە سال پنجاە و هفت چە سالی بود و در حقیقت دارای چە خصوصیاتی، بە ملکە ذهن او تبدیل شدە بود. او می خواست بالاخرە بعد از تمامی این سالهای پر تلاش بی بهرە، از تە و توی کار سردربیاورد و برای همیشە این پروندە باز را در زندگی خودش ببندد.
برای همین بعد از اینکە فهمید کە سال پنجاە و هفت بر اساس نگرش چینی هم سال اسب بودە، بمحض در دست گرفتن جزوە طالع بینی چینی، بلافاصلە و بدون فوت وقت بە سراغ صفحە مربوطە رفت. و آنجا بگونەای شفاف و مستقیم در خصوص اسب، خصوصیاتی کە بشیوە خودبخودی بە حادثە تاریخی سال ۵٧ هم منتقل می شدند، چنین نوشتە شدە بود،: “آراستە، ستودنی، خوش اندام،… اسب در کارهای عملی هم به اندازه کارهای فکری، توانمند، خلاق و ماهر است. اما در حقیقت او بیشتر زرنگ است تا با هوش و خودش نیز این را می داند؛ به همین دلیل، برخلاف ظاهری آرام و مطمئن، اعتماد به نفس ندارد و موجودی ضعیف است. اسب بی تاب، تندخو، نازک دل و پرشور و حرارت است؛ از این رو گاه از نفوذ کلام خود برای سیطره بر دیگران استفاده می کند،… کسانی که یک بار از خشم و غضب اسب آسیب دیده باشند، دیگر هرگز نسبت به او خوش بین نخواهد بود و همیشه از او می هراسد و برای پیروزی در زندگی باید خود را کنترل کند،… موجودی خود خواه است و هر کس که در راه رسیدن او به اهدافش مانع ایجاد کند، لگد کوب می کند. افزون بر این، تا اندازه ای متکبر و خودپسند است و به مشکلات و ناراحتی های دیگران اهمیت نمی دهد و تنها به امور مربوط به خودش می پردازد؛ دارای روحیه متغیری، اسب در ارتباط با جنس مخالف، موجودی ضعیف است. او به خاطر عشق از همه چیز می گذرد و آنچنان مجذوب عشق می شود که همه چیز را از یاد می برد؛… .“
چندین و چندین بار این سطور و کلمات را خواند و خواند. کلمات و توصیفات چقدر تند و تیز و واقعی می نمودند. چقدر همە چیز خوب توصیف شدە بود. انگار تمامی این معانی بر اساس تجربیات چندین هزار سالە بشر نوشتە شدە بودند. و بە نظر او واقعا هم پشت تمامی آنها تجارب بی شمار آدمی خوابیدە بود، تجاربی از جنس دردها، شادی ها، شکست ها، کامیابی ها و سرانجام مرگ و تکرار و اندیشە. احساس اعتماد و باورش در این لحظە بە این جزوە کوچک چنان بە اوج رسید کە چشمهایش را بست و تا توانست اسب خیالش را تا بیکرانها مهمیز زد. تا آن دورها، تا آنجائیکە کلمات می مانند و تنها خود خیال و رویا باقی می مانند. و آنجا، اکنون تنها او بود و او،… با رویاهای چینی شدە.
چقدر طول کشید نمی داند، اما هنگام بازگشت چنان آسمان اندیشە را باز و صاف و لبریز از نور خورشید یافت کە بهتر از آن وقت مناسب دیگری برای ارزیابی سال ۵٧ پیش خود نیافت. و این چنین بە ارزیابی کلمات و جملات نشست:
ـ “حالا می فهمم، از میان شمار توصیفات، تنها اندکی اند مثبت و درخور، دیگران بیشتر خصوصیات مثبت اند با یک نتیجە منفی.”
از این ارزیابی خود کمی احساس غرور کرد. زیرا کە توانستە بود برای اولین بار شاید در زندگی اش جوانب متضاد را باهم در یک گزارە جمع کند و از آن یک گزارە منطقی علیرغم کلمات متضاد درون آن ایجاد کند. از این بابت خوشحال بود. ادامە داد:
ـ “و این کلمات اینهایند ‘آراستە ستودنی خوش اندام،… و نیز قدرت اسب در جذب شدن بە معشوق’. و براستی هم آن حادثە ۵٧، آراستە، ستودنی و خوش اندام بود. چونان خود اسب،… بویژە در هنگامە رقصیدنش،… یک رقص با درجە بالائی از خلوص در جذب شدن،… اما،… اما باقی توصیفات چی؟”
در این لحظە احساس کرد کە چنان مجذوب این چند وصف مثبت شدە بود کە نمی خواست از آنان خارج شدە و بە فضائی دیگر پرتاب شود. و شاید هم در آن، تا زمانی بدون قابلیت شمارش، ماند. ولی ذهن او در پی چیز دیگری بود:
ـ”چون بیشتر زرنگ است تا باهوش، پس ضعیف است و اعتماد بە نفس ندارد،… اما چگونە می توان این را تفسیر کرد؟”
و در این لحظە بە خشونت ها رسید، و چنین تفسیر کرد کە علت خشونت در واقع زرنگیست و نە باهوشی و یا داشتن اعتماد بە نفس. پس خشونت از ترس بود.
ـ “… بی تاب، تندخو، نازک دل و پرشور و حرارت،… و واقعا چە توصیفات خارق العادەای برای آن سال،… چە خارق العادە!”
و روزهای بی تابی خیابانها، و حرارت فریادها و گفتگوها را بیاد آورد. نازک دلانی را بیاد آورد کە بسان آهوان، بسیار سادە از هم در اوج رفاقتها می رمیدند.
ـ “موجودی خود خواه است و هر کس که در راه رسیدن او به اهدافش مانع ایجاد کند، لگد کوب می کند،… متکبر و خودپسند و بدون توجە بە ناراحتیهای دیگران. دارای روحیە متغیر.”
در اینجا ماند. فکر کرد اما مگر برای توجە بە ناراحتیهای دیگران نبود کە آن حادثە اتفاق افتاد؟… مگر برای همان دیگران نبود کە اسب ما لگد پراکنی کرد و مانعها را از سر راە برداشت؟
از اینکە بە بن بست رسیدە بود، سرآسیمە شد. چگونە بود تمامی این توصیفات می توانستند خودشان خودشان را این چنین خنثی کنند؟ از اینکە بعد از آن همە کتاب خواندنهای بیشمار و سالهای اندیشە و هم اکنون با توسل بە این جزوە نایاب نتوانستە بود باز بە تفسیری درست از آن حادثە ۵٧ برسد، جزوە لعنتی را بست و آن را بە گوشەای پرتاب کرد و آزردە دل بە کنار پنجرە رفت. در آن اوج یاس اندیشە و احساس چە خوب بود آنجا ایستادن و نگریستن بە بیشمار پشت بامهائی کە در تمامی این سالها تقریبا همان بودند کە بودند. و ناگهان بیاد آخرین جملە طالع بینی چینی افتاد. با عجلە بطرف جزوە برگشت، آنرا دوبارە از گوشە اتاق برداشت، ورق زد و دوبارە خواند: “او به خاطر عشق از همه چیز می گذرد و آنچنان مجذوب عشق می شود که همه چیز را از یاد می برد.”
سرش را بلند کرد و دوبارە در ذهن خود و البتە همراە با نجوائی کە بە زحمت شنیدە می شد، تکرارش کرد: “او به خاطر عشق از همه چیز می گذرد، و آنچنان مجذوب عشق می شود که همه چیز را از یاد می برد!”
لبخند تلخی بر لبانش نشست. “… او همە چیز را از یاد می برد،… از یاد می برد،… همە چیز را!… آە!”
فرخ نعمت پور
این داستان در کتاب “نیشتمان بە زمانی با دەدوێ” چاپ شدە است
دیدگاهتان را بنویسید