گورباچف و جهانی با ثبات تر
گورباچف و جهانی با ثبات تر
میخائیل گورباچف آخرین رهبر حزب کمونیست در دوران شوروی در مصاحبەای با نشریە تایمز ضـمن تاسف از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گفتەاست اگر نظام شوروی حفظ می شد ما امروز جهانی با ثبات تر و عادلانەتر می داشتیم.
او اگرچە یکی از نتایج واقعی سیاست اصلاحات در شوروی را پایان جنگ سرد، آزادی بیان، تجمعات اجتماعی، دین، آزادی خروج از کشور، انتخاب جاگزین و سیستم چند حزبی می داند، اما جهان کنونی را بی ثبات تر و ناعادلانەتر توصیف می کند.
می توان با گورباچف موافق بود یا نبود. بیگمان در آن زمان کە دنیا بە دو بلوک اساسی تقسیم شدەبود مرزبندیها و آرایش نیروها در سطح جهانی واضحتر بودند. نیروهای سیاسی عمدتا خود را در یکی از این دو جبهە تعریف می کردند و راە معلوم بود.
اما آنچە بە نظر من در سخنان گورباچف جلب توجە می کند ارجاع دادن دوبارە بە منطق جهانیست کە در آن دو سیستم در گستردەترین معنای خود در مقابل هم صف آرائی کردەبودند: جهان سرمایەداری و جهان سوسیالیستی مورد ادعای بلوک شرق، و نە الزاما خود همان جهان. در این جهان دوگانە دو سیستم وجود داشتند کە یکی قبل از دیگری وجود داشت و دیگری ادعای جانشینی آن را می کرد. جهانی هراکلیتی کە وجودش نتیجە اضداد در گستردەترین معنای آن بود. بە عبارت دیگر ما در جهانی زندگی می کردیم کە بە دروغ یا بە راست داعیە جانشینی نظامی مسلط در سطح جهانی وجود داشت. داعیەای کە هویت و امید می بخشید و آیندە را ترسیم می کرد. در چنین جهانی انسانها تصور یک مسیر خطی پیشرفت را داشتند کە از سرمایەداری می گذشت و بە سوسیالیسم می رسید و تولد سوسیالیسم هم بە بیانی قطعی بود. در واقع در درک از تاریخ جبریتی وجود داشت کە بە انسانها امید می بخشید.
با فروپاشی شوروی این تصویر فروریخت. جهان سرمایەداری دیگر نە تنها جایگزینی نداشت بلکە در نگاە مبلغین آن (کسی مانند فوکو یاما) بە گونەای ابدی تصویر شد و بە انسانها القاء شد کە اینجا دیگر پایان تاریخ است و باید آن را پذیرفت. در واقع روح هگل، فیلسوف آلمانی، کە زمانی دولت پروس را پایان تاریخ تصویر کردەبود دوبارە و این بار در هیکل لیبرال دمکراسی ظاهر شد و نوید توقف تاریخ را داد.
بە این ترتیب ما وارد جهانی بی آیندە شدیم کە آیندە خود را هم اکنون در چنتە خود داشت، یعنی جهان لیبرال دمکراسی. جهانی کە حال را آیندە کردەبود و یا آیندە را حال. بە ما القاء شد کە ‘حال’ آیندە ماست و باید آن را برای همیشە باور بداریم! و در دنیائی کە تاریخ می ایستد و دیگر آیندەای ندارد بە ناگهان بشر احساس خطی خود را از زمان از دست می دهد و در تکرار فرو می رود. و این تکرار هرچند با کیفیت باشد اما با خود بناچار حامل ابتذال است.
اما این پایان کار نبود. درست در زمانیکە ادعای جایگزینی سرمایەداری بە بن بست خوردەبود، ما با انواع و اقسام جایگزینهای دیگری روبروشدیم کە از اعماق تاریخ بیرون آوردەشدند (یا بیرون آمدند) تا بە جهان ایستای ما معنا ببخشند. جایگزینهائی کە از جایگزین بودن آنها سدەها گذشتە بود اما در غیاب آیندە می توانستند ادعای حلول دوبارە داشتەباشند.
و ما شاهد جهانی بی ثبات تر شدیم. ما در جهانی قرار گرفتیم کە بە بیان پست مدرنها دوران ایدەهای بزرگ بسرآمدەبود و ایدەهای کوچک پا بە میدان گذاشتەبودند. اما این ایدەهای کوچک بە نقش خود بە عنوان ایدە کوچک باورنداشتند و سودای جایگزینی داشتند و بە این ترتیب جهان بە ماوای جنگ هفتاد و دو ملت تبدیل شد. مرکز از بین رفت و نوعی هرج و مرج غالب شد.
گورباچف درست می گوید. در دنیائی کە قطبهای بزرگ بە آن معنا می بخشند، قطبهائی کە مسیر خطی ‘بودن’ را تصویر و القاء می کنند، دنیا با ثبات تر است.
پس برای اینکە بە دنیای باثبات تری دست پیدا کنیم باید بە همان منطق برگردیم (البتە این نە بە معنای احیای آنی کە بود)، نە، بلکە بە معنای بازگشت ایدە (های) بزرگی کە می توانند جایگزین سرمایەداری باشند. اما آیا چنین ایدەای وجود دارد؟
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید