برف
برف
(برگردان از کردی: بابک صحرانورد
شعری از فرخ نعمت پور)
«سال ها» از تبار برف بودند
نرم نرمک بر ما هبوط کردند
آرام آرام پا به سن گذاشتیم.
لایه ای از شعاع نور چونان کفن ما را در برگرفت
پیری، ما را منوّر کرد؛
با همان پوستِ پُرچین و چُروک مُرده اش؛
ایام رفته را به بند کشید.
***
در فکر و خیالانم
پرنده ای نغمه سر داده
آیا این من هستم؟
پرنده ای غمناک
یا در اندیشه ی پشت ام دیگری
با لانه ای که دو جوجه در آن بیتوته کرده اند
و در برابرم، چشم اندازی ست بی کران که دهان گشوده؟
***
گیاه خشکی به لب می گیرم
و با دستان خشکِ یخ زده
شیشه ی بخارگرفته را از چهره ی پنجره پاک می کنم
آن دورها، ابر، بر پشت افق نشسته؛
هماندم خودم را می گویم:
رفیق! دورها را بنگر… آن دورها؛
فردا پیدا نیست،…فردا گُم است.
شعر: فرخ نعمت پور
ترجمه از کردی: بابک صحرانورد
دیدن شعر به زبان اصلی: بەفر
دیدگاهتان را بنویسید