سفر بی بی
سفر بی بی
بی بی خانم کە هفتاد سال از عمرش گذشتە، هیچوقت سفر نرفتە. همسر وفادارش کە خود عاشق سفرە و سالی حداقل یکبار بە ولایات مختلف می رە، هیچگاە بی بی، یار با وفایش را با خودش نبردە. برای همین دل بی بی برای سفر لک زدە. غروبا کنار پنجرە رو بە افق می شینە و خیال سرزمینها و شهرای دوردست او را با خودش می برە. البتە بی بی تە دلش مطمئنە کە سرانجام این طلسم می شکنە و او یە روز بە سفر می رە. حتی اگە یە ساعت، نە حتی اگر یە دقیقە از عمرش باقی موندە باشە.
خانە بی بی کنار یک رودخانەس. رودخانەای کە سالهاست بشدت آبش کم شدە، و دیگە مثل سابق صدای خروشانش بە گوش کسی نمی رسە. رودخانەای کە بە آشغالدونی تبدیل شدە، و پر گل و لای و بوی تعفن و گندیدگیە. بی بی کە در این سالای آخر عمرش بیشتر از هر وقت دیگەای دلش تنگ می شە، یهو یە روز این خیال بە سرش می زنە کە تنها امید او اینە کە بارون زیاد ببارە، بعد سیل بیاد و او را با خودش ببرە. و شاید از این طریق بتونە سرانجام بە سفر برە.
و این خیال بی بی با اخباری کە از رادیوی همسرش می شنوە، هی بیشتر و بیشتر پر و بال می گیرە. اخبار می گە کە هوای کرە زمین خیلی گرم شدە و بە همین دلیل وضعیت جوی خیلی فرق کردە و احتمال باریدن بارونهای سیل آسا و ناگهانی بسیار زیاد شدە. بی بی بعد از این خبر آنقدر دلش شاد می شە کە نگو! اما پیش خودش می گە کە اگر سیل اومد او چە جوری بتونە با سیل همسفر شە و برە؟ بعد ناگهان یاد فیلمای تلویزیونی می افتە کە مردم با قایق و یا کشتی بر روی آب سفر می کنن. بی بی پیش زن همسایە کە رفیق قدیمی خودشە راز دلش رو برملا می کنە و از او می خاد کە کمکش کنە. زن همسایە کە رفیق بسیار وفاداریە و با اینکە بشدت برای بی بی نگران و دلواپسە، اما از پسرش می خاد کە برای بی بی یە قایق درست کنە.
پسر همسایە کە بلد نیست از چوب قایق درست کنە، بە بی بی می گە کە اگە از مغازە همسایە کارتون تهیە کنن شاید او بتونە با استفادە از یوتوب یە قایق نسبتا خوب براش درست کنە. بی بی قبول می کنە، و پسر همسایە با کارتونهای میوەای کە از مغازەدار می گیرە بعد از یە هفتە قایق خوبی برای دوس مادرش درست می کنە. بی بی قایق رو در زیرزمین بە دور از چشم همسرش مهربانش قایم می کنە و بە انتظار یە باران حسابی سیل آسا می شینە.
سرانجام یە روز آسمون اخماش بشدت تو هم می رە، و شروع بە غریدن و باریدن می کنە. و وای چە بارونی! رودخانە جلو خونە بی بی کە از فرط بی آبی داشت خفە می شد یهو بە دریای طوفانی و متلاطمی تبدیل می شە کە همە ملت رو بشدت می ترسونە. اما بی بی کە نمی ترسە، با عجلە قایق کارتونیش رو از زیرزمین بیرون می کشە و دور از چشمون همسر مهربونش سوار می شە و راە می افتە.
بی بی کە از فرط خوشحالی دل تو دلش نیست، همراە موجای خروشان رودخانە دیوانە و از بستر گریختە سفرش رو آغاز می کنە. و چە قایق خوبی کە پسر همسایە براش ساختە! نە واژگون می شە و نە زیر آب می رە. حسابی مقاومت می کنە و بی بی رو سوار بر بال رویاهای خودش بە سرزمینهای ناشناختە کە سالیان سالە دل بی بی براشان لک زدە می برە.
و بی بی بعد از چند روز وارد دریا می شە. وای چە دریای قشنگ و بیکرانی! و قایق کارتونی هی جلو و جلوتر می رە. بی بی روزا بە بیکران آبی خیرە می شە و شبا بە بیکران ستارگان در عمق آسمان تاریک. و وای،… زندگی چە اعجابی دارە! و ناگهان بی بی دلش غمگین می شە، و اشکهای لرزان و مروارید نشان از چشمان پیر و کم سوش روان می شن. پیش خودش می گە کە چە ظلمی بهش شدە کە در تمومی این سالها نتونستە بە سفر برە، و ناگهان نفرت عجیبی از همسر مهربونش توی دلش پیدا می شە. پیش خودش می گە کە اگە حالا اینجا بود راحت می تونست اونو بکشە!
و قایق روزا و هفتەها در راە بود. و بی بی از فرط خوشحالی و هیجان نە گشنەش می شد و نە تشنە. او همین جوری هی بە خلقت و اعجاب درون آن خیرە می شد و انگار هیچوقت قرار نبود از اون سیر بشە.
و ناگهان شبی هوا سرد شد،… و هی بیشتر و بیشتر سرد شد. و بعد، از دور سر و کلە کوههای سفید پیدا شدن. بی بی کە سالهای سال بود دیگە کوە سفید ندیدەبود، از دیدن اونا توی دریا بشدت تعجب کرد. پیش خودش گفت “جل الخالق این دیگە چیە! آخە آب و کوە یخ!” آرە، بیچارە بی بی ما نمی دونس کوە یخ چیە. برای همین نمی دونس کە با یک قایق کارتونی توی دریا در میان کوههای یخ سفرکردن هم چە خطرات بزرگی دارە. بی بی فیلم تایتانیک را ندیدەبود، اگر هم دیدەبود اونو نفهمیدە بود، یعنی کسی نبود کە براش تعریف کنە کە غرق شدن یە کشتی بە آن بزرگی در زمانای قدیم چگونە می شد اتفاق بیفتە. برای همین بی بی بدون اینکە کار خاصی بکنە هی بە کوههای یخ و زیبائی اعجاب برانگیزشان خیرە می شد.
و ناگهان شبی نصف شب فاجعەای کە قابل پیش بینی بود، اتفاق افتاد. آرە، درست همان بلائی کە بر سر کشتی تایتانیک در سال ١٩١٢ آمدەبود، بر سر قایق کارتونی بی بی هم آمد. آرە، نصف شب بود کە قایق بی بی بە یە کوە یخ برخورد کرد و کنارە آن درست در زیر آب، بدون اینکە بی بی اونو ببینە جر خورد و آب سرد شروع کرد بە سرخوردن بە درون قایق بیچارەاش.
و قایق درست مانند تایتانیک بعد از دو ساعت غرق شد. و متاسفانە نە نورافکنی توی قایق بود کە بی بی بتونە با شلیکش کشتی های همسایە را از غرق شدن خودش باخبر کنە و نە قایق نجات دیگری بە قایق بستە شدەبود تا بی بی بتونە سوار بر اون از محل فاجعە بگریزە و نە جلیقەای هم بە همراە داشت.
و این چنین بی بی همراە قایق کارتونی اش مانند بیشتر مسافران تایتانیک در سال ١٩١٢ بە زیر آب رفت، و بی بی بدون اینکە بتونە سرزمینی را توی عمرش ببینە دارفانی را برای همیشە وداع گفت.
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید