پری دریایی
پری دریایی
برگهای زرد و قرمز پاییزی روی برف سفید افتادەاند. صبح زود یک روز زمستانی است. من اولین کسی هستم کە برف باریدە دیشب را لگدکوب می کند. سکوت عجیبی حکمفرا است. انگار برف صداها را همە بلعیدەاست. حتی صدای قدمهای من هم بگوش نمی رسد! برف میل عجیبی بە آرامش دنیا دارد. در این سپیدە سفید زمستانی حتی برگهای خشکیدە هم میلی بە فریاد ندارند. شاید صدا هنوز سنش بە نە ماە نرسیدەباشد.
و ناگهان صدای عجیبی بگوشم می رسد. در آن صبح زمستانی. می شناسمش! با اینکە هیچوقت آن را از قبل نشنیدەام، اما بازش می شناسم. صدای پری دریایی. از قصەهای مادر بە یادم ماندەاست، و یا شاید از کتابهای دوران کودکی. البتە از من نخواهید کە چگونگی اش را برایتان تعریف و توصیف کنم…. کە نمی دانم. تنها اینکە می دانم این نغمە یک پری دریایی است. و اینکە یک پری دریایی در میان جنگل در یک صبح زمستانی سرد چکار می کند،… بماند.
شاید از دریا خستە شدەباشد، شاید مرغی دریایی شکارش کردە، اما بعلت سنگینی جثە از منقارش افتادە و اینجا میان درختان یخزدە گیر کردەاست،… یا شاید در دریا معشوقەای نیافتە بە خشکی پناە آوردەاست. از عشق دریایی بە عشق زمینی.
اندیشناک و هراسان، چشمانم بە رقص می افتند. شاید بتوانم پیدایش کنم، هرچند مادر می گفت کە دیدنشان بسیار دشوار است. می گفت دریا پهناور است، با امواج بیشمار و عمق بی پایانش. و دیدن پریان دریایی تنها از شانس می آید. تنها اینکە باید خدا بخواهد.
اما حالا پری ما روی خشکی در میان جنگل گیر افتادەاست، و اگر پیدایش نکنم حتما یخ خواهدزد،… و می میرد. اما هرچە تلاش می کنم رقص نگاەهایم کفاف نمی کند،… نمی توانم پیدایش کنم.
راستی پری دریایی کە نمی دانم صدایت حزین است یا شاد… کجائی!
می خواهم بەدنبالش، از مسیر راهم را کج کردە و بە میان درختان بروم. اما از کدام طرف؟ و صدا طوریست کە انگار از همە جای جنگل بر می خیزد. پری ما چە آوازی سر دادەاست.
نمی دانم چرا هیچوقت از چگونگی صدای پری دریایی از مادر نپرسیدم. اگر تنها یک بار سئوال می کردم، با توصیفش می توانستم یکی از شما را قانع کنم کە بیاید، وارد داستان آن صبح زمستانی شدە و پری دریایی را نجات دهد. آرە، ما با هم می توانستیم کاری کنیم.
یادم می آێد کە من در قصەهای مادر تنها دنبال ماجرا(ها) بودم. اینکە مثلا پری دریایی بعد از دیدن مرد جوان در ساحل چکار می کند. من هیچگاە بە نداهایش بە آوازهایش نیاندیشیدم.
صدا قطع نمی شود. دردی کە در قلبم حس می کنم مرا بدون آنکە بتوانم جهت مشخص و از پیش تعیین شدەای را انتخاب کنم، وارد جنگل می کند. تنە درختان بیشمار را جای می گذارم. تا قوزک پا در درون برف فرو می روم. هنوز زمستان مهربان است. از ارتفاعی بالا می روم. صدا انگار قویتر می شود. و رساتر. آن پایین شیبی است کە بە گودالی ختم می شود. و آنجا تندیس مشهور پری دریایی ساحل کپنهاگ را می بینم. آن مجسمە مشهور ساختە ‘ادوارد اریکسن’ در سال ١٩١٣. تندیسی خلق شدە از روی اندام همسرش، و الگوئی از داستان معروف ‘هانس کریستین آندرسن’ در قرن نوزدە. نیمی ماهی و نیمی انسان. ادوارد اریکسن نیمی از همسرش را در تمام عمر، ماهی تصور کردەاست. زن و شوهرها چە دنیای عجیبی دارند!
تندیس برنزی، گردن برکشیدە آواز عجیبی می خواند. هوا بوی دانمارک می دهد، و نگاە توریستهائی کە هنوز بر پیکرش باقی ماندەاند.
تبسمی بر لبانم نقش می بندد. خوشحال از اینکە هیچ پری دریایی سنگی از سرما یخ نمی زند، از آن بالا بهش خیرە می شوم. احتمالا توریست زدە شدەاست. هوای توریسم بە سرش زدەاست. اما چرا جنگلهای شمال!… چرا سفر بە مناطق سردسیر؟
در راە برگشت بە خانە، هوا منهای دە درجە می شود. هوا کریستالی می شود. طرد و شکنندە. پرندگان دریایی دستە دستە بر فراز جنگل شروع بە پرواز می کنند. بر تعدادشان افزودە می شود. آوازشان با ندای پری دریایی در هم می آمیزد، و بعد از مدتی این تنها صدای آنهاست کە می ماند. پری مثل اینکە خاموش شدەاست.
بە خودم می گویم احتمالا در کجاوە دوبارە در رویای سفری دیگر است. خدا کند کسی عمری در تصور عاشقش بە موجودی غیر از خودش تبدیل نشود.
فرخ نعمت پور
دیدگاهتان را بنویسید