دسته: داستان
-
کسی می رود
کسی می رود دیشب من همه اش خواب میدیدم. یعنی من نە تنها دیشب، بلکە مدتهاست مرتب خوابم می بینم. البتە نە از آن خوابهائی کە در آن کسی می آید. نە، از آن خوابهائی کە کسی می رود. و کسی می رود. یعنی هر شب در خواب من او می رود. در خواب، من […]
-
شاید سگی بخرم
شاید سگی بخرم روزگاریست در خارجە زندگی می کنم. تقریبا مدت زیادی نگذشتەبود کە بعد از اولین دیدار دختر شش سالەام از یک خانوادە خارجی، البتە بە یمن رفاقت با دختر شش سالەاشان، بمحض برگشت بە خانە از من خواست کە برایش سگی بخرم. این را توی مسیر راە خانەامان، کە کوچە دور و درازی […]
-
قاب خشک
قاب خشک عکسی از جمعە غمگین را توی قاب خشک روی دیوار قرار می دهم. بیرون ابرها قهوەای اند، و اشکهای زرد از آنها شرشر می بارند. ناودانهای روی دیوار، آواز بیداد را سر می دهند. نمی دانم خستەام یا نە، تنها اینکە لبهایم را هیچ فریادی مهمان نیست و صدائی نمی آید کە “موسم […]
-
سیاە ـ سفید
سیاە ـ سفید بە قاب عکس روی دیوار خیرە می شوم. عکسی از دهە پنجاە و یا شاید چهل. عکسی سیاە ـ سفید از یک رفیق. بهتر بگویم از رفیقی سیاە ـ سفید. با سبیلی کلفت، نگاهی سنگین، موهای فرفری و پوستی کە شفافیت آن بە ماە می زند. همە چیز چنان حکایتی از استحکامی […]
-
کوچە بن بست
کوچە بن بست پدر هر روز دست مرا می گرفت، و از کوچەای رد می شدیم کە بن بست بود. در تە آن کوچە، خانە ما بود. خانەای کاهگلی با دری بزرگ، سنگین و زوار دررفتە. از درهای زمان قاجار. خانە ما در تە یک کوچە بن بست قرار داشت. نە مادر، نە پدر و […]
-
در عربستان
در عربستان عمو محمد کە در جوانی برای خودش یلی بود، و موقعیکە از محلە رد می شد همە دست بە سینە برایش می ایستادند و از ترس هیکل گندە، صورت خشن و اخلاق تنداش حسابی احترامش را داشتند، موقعیکە پیر شد، زانوهایش بە لرزە افتادند و قدمهایش سست شدند، ناگهان هوای حج بە سرش […]
-
سە حادثە بزرگ
سە حادثە بزرگ بە نظر بابا بزرگ سە حادثە مهم در زندگی او وجود داشتند. البتە حوادث مهم دیگری هم بودند، اما این سە چیز، چیز دیگری بودند! در واقع اینها سە ستون اصلی خاطرات زندگی او را تشکیل می دادند. بدون این سە ستون، خانە مثلثی او فرو می ریخت، و کاملا نە تنها […]
-
در خدمتم!
در خدمتم! آن شبی کە ولادیمیر پوتین بە خواب جو بایدن آمدەبود، و جو فرداش بە رئیس جمهور روسیە زنگ زدەبود کە: “هی ولادی جون! راستش دیشب کابوس عجیبی دیدم، تو خوابم تو بە اوکراین حملە کردەبودی و با تانکا و سربازات داشتی اوکراین رو شخم میزدی کە سراسیمە از خواب پریدم، میدونی باورم […]
-
خواب وحشتناک
خواب وحشتناک از دانشگاە کە فارغ التحصیل شدم، یک روز خوب بهاری بود. درست اواخر فصل بهار. با دلی هم شاد و هم غمگین از دوستان و همکلاسی هایم خداحافظی کردم. بخودم گفتم شانزدە سال متمادی پشت نیمکت نشستن بالاخرە تمام شد. خیابانهای تهران مهربانانە بدرقەام کردند. بعد از دوازدە ساعت نشستن و انتظار در […]
-
بازگشت بیهودە
بازگشت بیهودە دنیا، بعد از دهها سال دوبارە بوی بدی می داد؛ بویی کە خدا ماندەبود چگونە بویی است. برای همین بە کنار پنجرە رفت، و نامتناهی را نظارە کرد. اما چیزی دستگیرش نشد. دوبارە پرەهای بینی متافیزیکی خدا بە لرزە درآمدند، و اندیشید کە “خدایا! این بوی عجیب کدامین بود؟” و ناگهان یاد جنگ […]
-
سفر بی بی
سفر بی بی بی بی خانم کە هفتاد سال از عمرش گذشتە، هیچوقت سفر نرفتە. همسر وفادارش کە خود عاشق سفرە و سالی حداقل یکبار بە ولایات مختلف می رە، هیچگاە بی بی، یار با وفایش را با خودش نبردە. برای همین دل بی بی برای سفر لک زدە. غروبا کنار پنجرە رو بە افق […]