فرخ نعمت پور
نوسەر

نوسەر

نوسەر ناوم فەڕۆخ نێعمەتپوورە و لە شاری بانە لە دایک بووم. یەکەمین نووسینەکانم لە بواری چیرۆک بە زمانی فارسی لە تەمەنی ١٥ ساڵیدا بووە لە ژێر کاریگەریی بەرهەمەکانی ڤیکتۆر هوگۆ کە وەک دەستنووس ماون و وەک بەشێک لە یادگاری ژیان و هەوڵی من بۆ بەنووسەربوون لە ئەرشیڤەکانمدا ماون. هەرچەند یەکجار بە تەمەنێکی کەم دەستم بە خوێندنەوەی هوگۆ کرد و بە گوێرەی پێویست لێم هەڵنەگرتەوە. هەمیشە هۆگری توند و تۆڵی خوێندنەوە بووم و لە گەڵیا خەریکی نووسینیش بوومە. لە بیرم دێت هەمیشە دەفتەرچەیەکم لە گیرفاندا بوو و بیر و هەستە کتوپڕییەکانی خۆمم تیا دەنووسینەوە. دواتر بەرەبەرە دەستم دایە نووسینی شیعر و…[ادامه]

نوسەر
خواندم !

برچسب: فرخ نعمت پور

  • امید واهی

    امید واهی

    امید واهی سال‌های سال بود کە در بزرگترین قبرستان شهر کار می‌کرد. هم مسئول مردەشورخانە، و هم مسئول اعزام نهایی مردگان بە آخرین منزلگاە‌شان در این دنیای فانی بود. کم کم سنش بالا رفتەبود، و حال حسابی موهای سفید سراپای صورت و کلە هنوز پر پشتش را پوشانیدەبودند. نمی‌خواست مانند مردم از کوتاهی عمر و […]

    ۰۸/۰۲/۱۴۰۳ 0 لێدوان 15 بازدید زۆرتر...
  • بازی خشن

    بازی خشن

    بازی خشن گربەای دارم کە موش خوردن از یادش رفتە، اما بەجایش بشدت دوست دارد با آنها بازی کند. تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست، زیرا موقعیکە گرسنە می‌شود، از فروشگاە برایش غذا می‌گیرم و هر روز در چند نوبت شکمش را سیر می‌کنم. اما مشکل اینجاست هنگامی کە با موش‌ها بازی می‌کند، رفتار بشدت […]

    ۰۶/۰۲/۱۴۰۳ 0 لێدوان 27 بازدید زۆرتر...
  • لبخند مسیح

    لبخند مسیح

    لبخند مسیح روزی کە مسیح را بەدار کشیدند، من آنجا روبرویش ایستادە بودم و داشتم جان کندنش را تماشا می‌کردم کە مادر زنگ زد و خواست بە فروشگاە محلە رفتە و نان بگیرم. من کە با وجود سن هنوز کم‌ام در یک اتفاق خارق‌العادە توانستە بودم ماشین زمان کاملا مدرنی اختراع کنم، و با آن […]

    ۲۲/۰۱/۱۴۰۳ 0 لێدوان 86 بازدید زۆرتر...
  • چە بلایی!

    چە بلایی!

    چە بلایی! بە مادرم کە نە بە اخبار گوش می‌داد و نە چیزی از جغرافیا می‌دانست، یکدفعە و بدون هیچ مناسبتی با صدایی محکم و رسا کە نشان از اعتماد بە نفس بی سابقە من می‌داد گفتم من می‌توانم بە جنگ اوکراین پایان دهم! مادرم با تعجب بە من نگاە کرد، و در حالیکە ماندەبود […]

    ۱۵/۰۱/۱۴۰۳ 0 لێدوان 112 بازدید زۆرتر...
  • احمق

    احمق

    تپانچەاش را از زیر پیراهنش بیرون آورد، و در حالیکە مثل فیلم‌های کاوبویی دور انگشت اشارەاش می چرخاندش، گفت اول بە قفس می‌رسیم بعد بە آزادی پرندگان دربند. گفت در قفس، اول بە حق ورود دست پیدا می‌کنیم، بعد در آزادی پرندگان بە حق برابری استفادە از هوای آزاد و پرواز. اینو با باد عجیبی […]

    ۲۰/۱۲/۱۴۰۲ 0 لێدوان 100 بازدید زۆرتر...
  • چهارچنگولی

    چهارچنگولی

    چهارچنگولی شهر تازە توسط نیروهای حکومتی تسخیر شدەبود. بقول رادیوی مرکز، ضدانقلاب از شهر گریختەبود. البتە مجری نگفت کە همین ضدانقلاب در مناطق پیرامونی، یعنی در روستاها کماکان باقی ماندەبودند و دولت تنها کنترل شهرهای اصلی را تا این لحظە توانستەبود در دست بگیرد. جنگ و گریز در اطراف شهر و در روستاها ادامە داشت، […]

    ۱۸/۱۲/۱۴۰۲ 0 لێدوان 113 بازدید زۆرتر...
  • عبور از خیابان

    عبور از خیابان

    عبور از خیابان هر روز از اینجا، از این خیابان می گذرم. البتە نە همینجوری؛ نە، می گذرم تا بە سر کار بروم. از دوشنبە تا جمعە. و شنبە و یکشنبە هم یا خانە می مانم، یا بە پارک کنار منزلم می روم تا کمی هوای آزاد را بقول معروف استنشاق کنم. و استنشاق می […]

    ۰۵/۱۲/۱۴۰۲ 0 لێدوان 130 بازدید زۆرتر...
  • سفر بە بیکران

    سفر بە بیکران

    سفر بە بیکران دایە غنچە، سالهای طولانی در خانە زیستەبود. او تقریبا همیشە خانە بود. دایە تنها برای عیادت اقوام، عروسی های گاەبگاهی، و مراسم ختم آشنایان از خانە پا بە بیرون می گذاشت. او آنقدر در خانە قدیمی، کە حال زمان از سر و رویش می بارید، ماندەبود کە عین در و دیوارهایش شدەبود. […]

    ۲۷/۱۱/۱۴۰۲ 0 لێدوان 175 بازدید زۆرتر...
  • بازگشت

    بازگشت

    بازگشت من و آقای داودی سالهای سال است همسایە هستیم. من و او در خیلی چیزها شبیە همدیگر هستیم. اینکە هر دو عضو یک حزب سیاسی بودیم (البتە بدون اینکە از این موضوع مطلع باشیم)، هر دو مثل هم از میهن فرار کردەبودیم، محض اتفاق هر دو بە ترکیە رفتەبودیم، بعد از آنجا بە اسکاندیناوی […]

    ۲۳/۱۱/۱۴۰۲ 0 لێدوان 191 بازدید زۆرتر...
  • ساعت مچی قدیمی

    ساعت مچی قدیمی

    ساعت مچی قدیمی یک ساعت قدیمی سیتی زن توی جعبەام در خانە دارم. سالهای طولانیست دارمش. مال دائی ام بود. دائی ام کە در یک درگیری در منطقەای میان بانە و سردشت کشتەشد. با رفیقش. جسد یک ماە توی گور بود کە دوبارە برای شناسائی درش آوردیم. خبر مرگ آمدەبود و اما اطمینانی از آن […]

    ۱۲/۱۰/۱۴۰۲ 0 لێدوان 177 بازدید زۆرتر...