دسته: داستان
-
بر فراز هیمالایا
بر فراز هیمالایا ‘دالایی لاما’ در حال نوشیدن چایی بود کە خبر حملە روسیە بە اوکراین را شنید. با شنیدن خبر، لیوان نوشیدنی سحرآمیزش را کە از گیاهان وحشی بلندی های تبت تهیە شدەبود با سرعت خاصی روی میز زد (گذاشت) و مثل یک بچە شروع بە گریەکرد. پوتین کە کنار پنجرەای بر بلندای کوههای […]
-
اکراین مُرد
اکراین مُرد “آنچە مورد علاقە من است کشفیات پوچی نیست، بلکە نتایج آنهاست.” آلبرت کامو امروز اوکراین مرد. یا شاید دیروز، نمی دانم. تلگرامی بود کە از خانە سالمندان بە دستم رسید. در آن نوشتە شدەبود: “اوکراین مرد. مراسم خاکسپاری فردا. با احترام” هیچ تاریخی روی آن نوشتە دیدەنمی شود. شاید دیروز بود. از اینجا […]
-
خوابیدن کنار بمبها
خوابیدن کنار بمبها و این روزها رئیس جمهورها کنار بمبهایشان می خوابند. البتە نە همە آنها، رئیس جمهورهای کشورهائی را می گویم کە بمب اتم دارند. و باز نە اینکە دقیقا کنار بمبها: مثلا توی زیردریائی های اتمی یا زیرزمین هائی در اعماق زمین. نە، منظورم کنار کامپیوترهایشان است. مگر حالا دنیا اینجوری نیست کە […]
-
ضلع غربی
ضلع غربی یکی از جاههائی کە از پنجرە خانە ما پیداست، گورستان شهر ماست کە در ضلع غربی در میان جنگلی خفتەاست. من از اینجا بخوبی آن را می بینم. اگرچە قبرها پیدا نیستند، اما می دانم کە آنجاست و آنجا بهترین گورستان شهر است. من می دانم آنجاست، زیرا کە جزو اولین دانستەهای من […]
-
موش روسی
موش روسی ینس استولتنبرگ، دبیرکل ناتو، کە سالها پیش هنگام ریاست جمهوری اوباما، بە عنوان رئیس سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، انتخاب شدەبود، بعد از سالها اقامت در بروکسل بلژیک بە قصد سفری کوتاە بە نروژ بازگشتەبود. ینس همراە گارد محافظین و یکی دو تن از دوستان حزبی اش از حزب کارگر در خیابانهای اسلو، […]
-
مردی کە نمی خندد
مردی کە نمی خندد توی شهر ما مردی هست کە نمی خندد. همیشە با چهرەای اخمو و نگاهی عبوس بە اطرافش نگاە می کند. حتی اگر بهترین جکهای دنیا را هم برایش تعریف کنی، باز نمی خندد. همین جوری نگاهت می کند و انگار نە انگار کە بهترین ماجراهای مضحک دنیا را شنیدە. در چنین […]
-
جوگندمی
جوگندمی از آن سال، سالها می گذرە. بهتر بگم، از آن روز سالها می گذرە. من با همسرم کە قامتی کوتاە، صورتی سبزە و سبیلهائی کلفت با سینەای پر پشت از موهای فرفری در هم تنیدە سیاە داشت، از خیابون می گذشتیم کە یهو ماشینی با سرعت تمام کنار ما، لب پیادەرو ترمز کرد. خیابون […]
-
یک روز بارانی
یک روز بارانی بعد از مدتها، سرانجام باران جانانەای می بارد. شهر زیر غریو شادمان قطرەهای بیشمار و روشن مایل بە آبی می خرامد. همە خوشحالند. مردم دوبارە بە اعجاز باور می آورند. دیوارها خیس می شوند و جویبارها نالەکنان بناگاە همە کوچەها را تسخیر می کنند. شرشر آب از همە جا بگوش می رسد. […]
-
معلم جغرافی
معلم جغرافی آقای شریفی معلم جغرافیست، یعنی بود. از وقتی کە پا بە سن پنجاە سالگی گذاشت، طی حکمی، مثل همە کارمندهای حکومت، بازنشستە شد و در کنج خانە نشست. اگرچە آن زمان معلم جغرافی در این شهر زیاد نبود و او امیدوار بود کە بتواند چند سالی بیشتر در کلاس درس همراە دانش آموزانی […]
-
معاملە آدمها
معاملە آدمها شغالی در جنگلی زندگی می کرد. جنگلی خرم با درختان بیشمار، گیاهان سرسبز، برکەها و رودخانەای بسیار زیبا با آبی زلال. شغال، کم کم پیر شدە بود و مدتی بود بجز موش نمی توانست حیوان دیگری را شکار کند. از بس گوشت موش خوردەبود دلش بهم می خورد. حالش زار بود. او کە […]
-
لعنت بر تو پوتین!
لعنت بر تو پوتین! یک مزدور چچنی کە تازە از مرز ترکیە و سوریە شبانە بطور مخفی با تعدادی دیگر از جنگجویان همرزمش گذشتەبود، هنوز بە اطراف حلب نرسیدە در یک بمباران غیرمنتظرە هواپیماهای مافوق پیشرفتە روسی جان خود را از دست داد. او کە بشدت از این واقعە خشمناک بود با پای پیادە دوبارە […]