دسته: داستان
-
رویای شاهزادە
شاهزادە با اینکە عمرش نزدیک بە شصت سال بود، صبحی بهاری هنگامیکە از خواب بیدار شد خود را در تختخواب بیشتر از پنجاە سال پیش یافت. از پنجرە بیرون را نگاە کرد. بیرون هم همان پنجاە سال پیش. درختهای بلند باغ با حوض بزرگ و آواز پرندگان همیشەیی نگاهش را ربودند. شاهزادە کە تە ذهنش […]
-
آسایش موش
موش از موش بودن خود خستە شدە بود. آنقدر در ترس و لرز زیستە و در سوراخ سمبەها از ترس خزیدە بود کە دیگر نا نداشت. بنابراین روزی تصمیم جانانەای گرفت. او رو بە درگاە خدا نهاد. ـ خدای بزرگ از موش بودن خود خستەام! خدا با چشمان خود کە می توانست ذرات را هم […]
-
خلیفەای کە خلیفە ماند
افسانە سیاسی یکی بود یکی نبود، در زمانهای نە خیلی قدیم و شاید هم در همین زمان حال، کە می تواند در عین حال بودنش بسیار قدیمی هم باشد، خلیفەای بود کە بر سرزمین پهناوری حکم می راند. سرزمینی وسیع با کوههای سربەفلک کشیدە، جنگلهای مدیترانەای و بیابانهای وسیع و بی انتها. در این سرزمین، […]
-
در آن دوردستها
همە چیز از آن روزی شروع شد کە او در کنار ساحل، نشستە، در رویای رسیدن بە آن سوی آبهای بیکران، خیال خود را بە پرندەای تبدیل کردە و در جستجوی رسیدن، بە آن سوی ها فرستادەبود. او کە راهی طولانی را پیمودە و بە این ساحل سرتاسر شنی با آبهای تیرە و طوفانی رسیدە […]
-
یک شب
یک شب کە خوابم نمی برد و از فرط نشستن در سکوت، گشت بیهودە درون اتاقها، نگریستن بە عکسهای قدیمی روی دیوارها و پژواک بیهودە افکار در درون مغز خستە شدە بودم، تصمیم گرفتم بیرون بروم. و رفتم. اواخر تابستان بود و درازای شب و روز بهم نزدیک شدەبودند. از خانە بیرون آمدم، بعد از […]
-
خندەرویان مرکز شهر
منطقە خاورمیانە اعصابم را خرد، و سرم را بشدت بدرد می آورد. بنابراین اگرچە شب دیرهنگام است و دنیا خاموش و سیاە، و البتە با رقص رنگهای ناپیدا در بطن نورهای سرگردان، اما من لباسهایم را می پوشم، سویچ ماشینم را از روی گنجە قدیمی قهوەای رنگ برمی دارم و بیرون می روم. دلم هوای […]
-
بِگم، … بِگم!
احمدی نژاد با آن تە ریش قمپزی، موهای جوگندمی، چشمان ریز و لبخند خنثی در حالیکە پاکت میوەای دستش بود و داشت سیب زمینی های سرە را از ناسرە جدا می کرد و یکی یکی در پاکت رنگ قهوەای می انداختشان، سرش را بلند کردە و رو بە صاحب مغازە با صدای دورگە و لحنی […]
-
طالع بینی و انقلاب
مثل بیشتر آدمهای این دورە و زمانە، مدتیە در او یک انقلاب دیدگاهی ایجاد شدە و بعد از سالها مطالعە جدی اندیشمندان و فیلسوفان و دست نیافتن بە آنچە طالبش بود، بشدت بە این نتیجە رسیدە کە راز سرنوشت نە تنها آدمها، بلکە تمام جریانات و اتفاقات مهم تاریخی هم در طالع بینی نهفتە است،… […]
-
چهار بە جای یک
مدتیە چشمان گاو، نگاە خیالم را می دزدند،… بخودشان مشغولم می کنند. شاید بپرسید کدام گاو؟ باید بگویم کە برای من فرقی ندارند. پیش من، نگاە و چشم گاوها همە مثل هم اند. گاو شیردە، گاو گوشتی، گاو هندی، تبتی، هلندی، فرانسوی و…،… نە، برای من هیچ فرقی ندارند. علت هم چشمهایند. نگاە گاوها همە […]
-
کاروان عزاداران
هنگامی کە کاروان عزاداران از آنجا گذشت، او پشت پنجرە نشستە بود و داشت کتاب تاریخ را ورق می زد. او از بس غرق کتاب و بە بیانی دیگر غرق تاریخ شدە بود کە ابتدا متوجە کاروان نشد و تنها آنگاە سرش را بلند کرد و از پشت شیشە گردوغبار گرفتە تابستان بە آن نگاهی […]