فرخ نعمت پور
نوسەر

نوسەر

نوسەر ناوم فەڕۆخ نێعمەتپوورە و لە شاری بانە لە دایک بووم. یەکەمین نووسینەکانم لە بواری چیرۆک بە زمانی فارسی لە تەمەنی ١٥ ساڵیدا بووە لە ژێر کاریگەریی بەرهەمەکانی ڤیکتۆر هوگۆ کە وەک دەستنووس ماون و وەک بەشێک لە یادگاری ژیان و هەوڵی من بۆ بەنووسەربوون لە ئەرشیڤەکانمدا ماون. هەرچەند یەکجار بە تەمەنێکی کەم دەستم بە خوێندنەوەی هوگۆ کرد و بە گوێرەی پێویست لێم هەڵنەگرتەوە. هەمیشە هۆگری توند و تۆڵی خوێندنەوە بووم و لە گەڵیا خەریکی نووسینیش بوومە. لە بیرم دێت هەمیشە دەفتەرچەیەکم لە گیرفاندا بوو و بیر و هەستە کتوپڕییەکانی خۆمم تیا دەنووسینەوە. دواتر بەرەبەرە دەستم دایە نووسینی شیعر و…[ادامه]

نوسەر
خواندم !

دسته: داستان

  • روز عید

    روز عید

    روز عید از: ishaq@yahoo.com تاریخ: ۱۵ مرداد ۱۳۹۶ بە:m.taiar@hotmail.com موضوع: گوسپند سلام دوست عزیز سلام، بقول خارجی ها های. خیلی وقتە برات ایمیلی نفرستادەام. امروز بە یادت بودم. یعنی بە یادت افتادم. حالا بهتر بگم یعنی چیزی اتفاق افتاد کە بە یادت افتادم. و اگە بە یادت نمی افتادم نمی دونستم چیکار کنم، یعنی چە […]

    ۲۰/۰۸/۱۳۹۹ 0 لێدوان 1,776 بازدید زۆرتر...
  • احساس خوب

    احساس خوب

    احساس خوب مدتیست احساس بسیار خوبی دارم. بە تقویم روی میزم نگاە می کنم. سال ۱۵۰۰ شمسی است. در صندلی ام لم دادە، دستهایم را پشت سر بهم گرە زدە، پاها را روی میز قراردادە و از پنجرە بە بیرون آفتابی خیرە می شوم. زندگی چە زیباست. آسمان آبی چقدر آبی می درخشد، و صدای […]

    ۱۰/۰۸/۱۳۹۹ 0 لێدوان 1,832 بازدید زۆرتر...
  • فرخ نعمت پور

    داستانهای مینیمال

    داستانهای مینیمال او شنیدەبود پایان شب سیە سفید است. پس فردا انقلاب می شود. تا فردا با شور و شوق لنین را خواند، روزا لوکزامبورگ را خواند، گرامشی را خواند، شعرهای شاملو را از بر کرد و دن آرام را هم خواند. صبح کە شد و آفتاب بر لب بام دمید، او جلو پنجرە آمد […]

    ۱۳/۰۸/۱۳۹۸ 0 لێدوان 1,602 بازدید زۆرتر...
  • گورستان رویایی

    گورستان رویایی

    گورستان رویایی کسی نمی داند چگونە، اما بشیوەای اتفاقی گورهای شاە و صدام کنار هم افتادەبودند، و شبی هر دو در سکوت سنگین قبرستان همزمان از گورهایشان آمدند بیرون. نصفی، آنان سکوت نیمە شب و خنکای شب را دوست داشتند. و نصفی دیگر اینکە مردەها تنها اجازە دارند شبها بیرون بیایند. البتە نە بعلت اینکە […]

    ۰۹/۱۰/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,572 بازدید زۆرتر...
  • فرخ نعمت پور

    رویای شاهزادە

    رویای شاهزادە شاهزادە با اینکە عمرش نزدیک بە شصت سال بود، صبحی بهاری هنگامیکە از خواب بیدار شد خود را در تختخواب بیشتر از پنجاە سال پیش یافت. از پنجرە بیرون را نگاە کرد. بیرون هم همان پنجاە سال پیش. درختهای بلند باغ با حوض بزرگ و آواز پرندگان همیشەیی نگاهش را ربودند. شاهزادە کە […]

    ۰۹/۰۹/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,612 بازدید زۆرتر...
  • فرخ نعمت پور

    آسایش موش

    آسایش موش موش از موش بودن خود خستە شدە بود. آنقدر در ترس و لرز زیستە و در سوراخ سمبەها از ترس خزیدە بود کە دیگر نا نداشت. بنابراین روزی تصمیم جانانەای گرفت. او رو بە درگاە خدا نهاد. ـ خدای بزرگ از موش بودن خود خستەام! خدا با چشمان خود کە می توانست ذرات […]

    ۰۹/۰۹/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,670 بازدید زۆرتر...
  • خلیفەای کە خلیفە ماند

    خلیفەای کە خلیفە ماند

    خلیفەای کە خلیفە ماند افسانە سیاسی یکی بود یکی نبود، در زمانهای نە خیلی قدیم و شاید هم در همین زمان حال، کە می تواند در عین حال بودنش بسیار قدیمی هم باشد، خلیفەای بود کە بر سرزمین پهناوری حکم می راند. سرزمینی وسیع با کوههای سربەفلک کشیدە، جنگلهای مدیترانەای و بیابانهای وسیع و بی […]

    ۳۰/۰۶/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,522 بازدید زۆرتر...
  • در آن دوردستها

    در آن دوردستها

    در آن دوردستها همە چیز از آن روزی شروع شد کە او در کنار ساحل، نشستە، در رویای رسیدن بە آن سوی آبهای بیکران، خیال خود را بە پرندەای تبدیل کردە و در جستجوی رسیدن، بە آن سوی ها فرستادەبود. او کە راهی طولانی را پیمودە و بە این ساحل سرتاسر شنی با آبهای تیرە […]

    ۱۰/۰۴/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,539 بازدید زۆرتر...
  • یک شب

    یک شب

    یک شب کە خوابم نمی برد و از فرط نشستن در سکوت، گشت بیهودە درون اتاقها، نگریستن بە عکسهای قدیمی روی دیوارها و پژواک بیهودە افکار در درون مغز خستە شدە بودم، تصمیم گرفتم بیرون بروم. و رفتم. اواخر تابستان بود و درازای شب و روز بهم نزدیک شدەبودند. از خانە بیرون آمدم، بعد از […]

    ۱۶/۰۳/۱۳۹۷ 0 لێدوان 1,664 بازدید زۆرتر...
  • خندەرویان مرکز شهر

    خندەرویان مرکز شهر

    خندەرویان مرکز شهر منطقە خاورمیانە اعصابم را خرد، و سرم را بشدت بدرد می آورد. بنابراین اگرچە شب دیرهنگام است و دنیا خاموش و سیاە، و البتە با رقص رنگهای ناپیدا در بطن نورهای سرگردان، اما من لباسهایم را می پوشم، سویچ ماشینم را از روی گنجە قدیمی قهوەای رنگ برمی دارم و بیرون می […]

    ۲۲/۰۵/۱۳۹۶ 0 لێدوان 1,597 بازدید زۆرتر...
  • بِگم، ... بِگم!

    بِگم، … بِگم!

    بِگم، … بِگم! احمدی نژاد با آن تە ریش قمپزی، موهای جوگندمی، چشمان ریز و لبخند خنثی در حالیکە پاکت میوەای دستش بود و داشت سیب زمینی های سرە را از ناسرە جدا می کرد و یکی یکی در پاکت رنگ قهوەای می انداختشان، سرش را بلند کردە و رو بە صاحب مغازە با صدای […]

    ۱۹/۰۵/۱۳۹۶ 0 لێدوان 1,554 بازدید زۆرتر...