برچسب: ترجمه داستان کردی
-
کۆترباز
کۆترباز کۆترباز بووم. خاوەنی دەیان. لە رەش و سپی و تەوقی و کەلەرەش و ئەبڵەقەوە بگرە، تا قاچ پەڕدار و شاباڵ سپی و تەک رەش. زۆربەی کاتەکان لەلایان بووم. دانم پێدەدان، کولانەکانیانم خاوێندەکردەوە، یاخود هەڵمدەفڕاندن. جاری وابوو بە کۆ هەر هەموویان. هەڵبەت باشتر بڵێم، نەک هەموویان، چونکە هەمیشە چەند دانەیەکیان لەسەر هێلکە بوون. کە هەڵمدەفڕاندن […]
-
حکم رهبر
حکم رهبر (برگردان: ماجد فاتحی –نویسندە: فرخ نعمت پور) به رهبر خبر دادند که او نمی خواهد همراه ماشین راهی ماموریت شود. گفتند می گوید کفشهایم پارەاند، و انگشتانم به مانند مار دشت خاکی از سوراخها سر بیرون می آورند و با زبان خشکیدەشان خاک جلو خود را می لیسند. گفتند می گوید اگر یک جفت کفش […]
-
عەداڵەت
عەداڵەت فەرەیدوون پشیلەیەکی کڕی. پشیلەیەکی رەشی قەترانی بە دوو چاوی سەوزەوە. چاوەکانی وەها دەبریسکانەوە کە دەڵێی دوو گچکەهەتاوی ورد بوون لەو دووردوورانەوە لە ناو دڵی شەودا. باوکی کە ئەمەی بیست، تەرکە ماڵی فەرەیدوونی نەکرد؛ بەڵام ئیستا کەمتر سەردانی دەکردن. کە دەیشچوو وەک جاران نەبوو. بە مڕومۆچی دادەنیشت و، بە دڵەڕاوکێکی نهێنی و قێزێکی ئاشکراوە دەستی […]
-
نقاش
نقاش (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) وقتی از زندگی و کار روزمره احساس خستگی می کند، نقاشی می کشد. قلم و کاغذ می آورد، بر روی صندلی کنار پنجره نشستە و شروع می کند. هر چیزی برای او موضوع نقاشی است. از چیزهای خیلی کوچک گرفتە تا خیلی بزرگ. از ریزەهای گردوغبار روی […]
-
مهتاب لب مرز
مهتاب لب مرز (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) جسدی آنجا دراز کشیده. روی سبزەهای خیس پاییز. جنگلی انبوه که آخرین پرندگان در آن نغمه سرایی می کنند. و هوائی مرطوب که در بلندای آسمان با ابرهای پراکندە و سرگردان در هم آمیختەاست. سرش را بلند کرده و به آسمان می نگرد. آسمان در […]
-
مرده ها را خواب می بینم
مرده ها را خواب می بینم (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) مدتیست مردگان زیاد به خوابم می آیند. مرده ها از هر نوعی: فامیل، هم محله ای، هم شهری، دوست، ناشناس و الی آخر. دلیلش را نمی دانم: ترس، احساس تنهایی، خستگی، حس زودرس پیری، فکر کردن زیاد، حس غربت، دوری از وطن، […]
-
کوره راهی چون خندە
کوره راهی چون خندە (برگردان از کردی: ماجد فاتحی نویسندە: فرخ نعمت پور) در روزگاران قدیم زمانی که ما به یاد نداریم، مادری همراه کودکانش زندگی می کرد. سی سال بعد این کودکان مادر بودند که به همراه فرزندان خود می زیستند. سی سال دیگر نیز باز کودکان اینان بودند که با کودکان خود زندگی می کردند. […]
-
هوای مەآلود آن سوی شهر
هوای مەآلود آن سوی شهر برگردان از کردی: ماجد فاتحینویسندە: فرخ نعمت پور هر روز در این مکان جسد فردی که می میرد را از اینجا بیرون می برند. کسانی اینجا در این اتاق هستند که قرار است بمیرند، آنانی که باید بمیرند، خشم خداوند شامل حالشان شده. لاک پشت های میان جنگل های آتش گرفته. اتاقی […]
-
خواب یک مادر
خواب یک مادر برگردان از کردی: ماجد فاتحینویسندە: فرخ نعمت پور ساعت ده دقیقه به دو راه می افتد. می داند جا نمی ماند. پای پیاده تا ایستگاه قطار پنج دقیقه راه است. از ایستگاه قطار تا اتوبوس با قطار ده دقیقه وقت می برد. و آخر سر تا محل کارش با اتوبوس پانزده دقیقه زمان لازم […]
-
باغچه پدر بزرگ
باغچه پدر بزرگ برگردان از کردی: ماجد فاتحینویسندە: فرخ نعمت پور مشتاق گردآوری قطرات باران است. نه فقط قطرات باران امروز، این هفته و یا حتی امسال، بلکه قطرات همه سالها،… تمام بارانها. او فکر می کند قطرات باران مقابل دیدگان ما زیاد و فراوانند، اما در واقع بسیار اندک و کم اند، به حدی کم که […]